قسمت شصت و هفت
#قسمت شصت و هفت
ستوده با یه سبد خرید اومد نزدیکم و گفت
_ من خرید اینجوری تا حاال نکردم جلو برو هرچی خودت میدونی نیاز داری بردار
بعد از سوتی باحالی که ستوده داد و فهمید وقت داره قرار شد واسه خونه بیایم خرید از بس ذوق کردم که میام بیرون و
شاید دریا رو ببینم یادم رفت کیفم و بردارم و حاال هم هیچ پولی همراهم نبود
برگشتم سمتش
_ آقای ستوده من خودم فردا میام خرید االن چیزی احتیاج ندارم
ابروهاش پرید باال
_ چرا االن که اومدیم نمیخری؟
چجوری بگم االن پول ندارم اخه.. نگاهم و به سبد خالی دوختم
_ کیفم و یادم رفته بیارم عابر بانکم همراهم نیست
جوابی ازش نیومد
سرم و بلند کردم تا ببینم چرا ساکته که با اخمای درهمش مواجه شدم!
دوباره عصبانی شد اه
سبد و زد به پاهام
_ راه بیوفت
خب چرا همچین میکنه این دیوونه..
به ناچار دنبالش راه افتادم.. اولش دخالت نکردم ولی وقتی دیدم هر چیزی میبینه برمیداره مجبور شدم همراهیش کنم و
فقط چیزای مورد نیازم و برداشتم..
ستوده آدم صبوری بوداا
منم با وسواس خرید کردم و اونم هیچی نگفت..
دنبالم با سبد اومد..
وقتی رفتیم صندوق تا حساب کنیم لواشک و ترشکم خرید و من کلی خوشحال شدم..
تو راه برگشت بودیم قرار بود خریدا رو بزاریم خونه و تا شماله بره دریا منم گفتم میام
ستوده با یه سبد خرید اومد نزدیکم و گفت
_ من خرید اینجوری تا حاال نکردم جلو برو هرچی خودت میدونی نیاز داری بردار
بعد از سوتی باحالی که ستوده داد و فهمید وقت داره قرار شد واسه خونه بیایم خرید از بس ذوق کردم که میام بیرون و
شاید دریا رو ببینم یادم رفت کیفم و بردارم و حاال هم هیچ پولی همراهم نبود
برگشتم سمتش
_ آقای ستوده من خودم فردا میام خرید االن چیزی احتیاج ندارم
ابروهاش پرید باال
_ چرا االن که اومدیم نمیخری؟
چجوری بگم االن پول ندارم اخه.. نگاهم و به سبد خالی دوختم
_ کیفم و یادم رفته بیارم عابر بانکم همراهم نیست
جوابی ازش نیومد
سرم و بلند کردم تا ببینم چرا ساکته که با اخمای درهمش مواجه شدم!
دوباره عصبانی شد اه
سبد و زد به پاهام
_ راه بیوفت
خب چرا همچین میکنه این دیوونه..
به ناچار دنبالش راه افتادم.. اولش دخالت نکردم ولی وقتی دیدم هر چیزی میبینه برمیداره مجبور شدم همراهیش کنم و
فقط چیزای مورد نیازم و برداشتم..
ستوده آدم صبوری بوداا
منم با وسواس خرید کردم و اونم هیچی نگفت..
دنبالم با سبد اومد..
وقتی رفتیم صندوق تا حساب کنیم لواشک و ترشکم خرید و من کلی خوشحال شدم..
تو راه برگشت بودیم قرار بود خریدا رو بزاریم خونه و تا شماله بره دریا منم گفتم میام
۲.۱k
۱۸ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.