حکایت بارانی بی امان است

حکایت بارانی بی امان است
اینگونه که من
دوستت می دارم.
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راه ها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
چون خونی در دل
که همواره
فراموش می شود.
حکایت بارانی بی قرار است
اینگونه که من
دوستت می دارم.
دیدگاه ها (۱)

کوچه ها بیقرار قرارهای عاشقانه و شب های دراز دلتنگیگیسوانم د...

آغوشت مأمن رویش است و رستاخیز انتظاری پژمرده پشت درگاه بهارا...

پلک که میزنیآیه های عشقیک به یکبر قلب چشمهایم نازل می شوندو ...

مڹ ڪجا آغوشِ دلخواهَت ڪجاآڹ نگـاه و صـورتِ ماهَـت ڪجاڪاش پیش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط