ناجی پارت ٣۶
#ناجی #پارت_٣۶
+همون روزا بود ک سعید ب بهونه اینک گوشیش خراب شده گوشی منو میگرفت حتما وقتی زنگ میزدی سعید ریجکتت میکردو پیامارو میداد
^درسته حتما همون موقع ها بود ....وقتی ک فکر کردم دیگ ندارمت حالم بد بود کاری نمیکردم ی سره تو اتاقم بودم تا اینک بابام ب بهونه ادامه تحصیل و این داستانا فرستادمون خارج از کشور یواش یواش همه چیز عوض شد فراموشت نکردم اما با فکر اینک تو کنار یکی ک دوستش داری خوشبختی خودمو قانع کردم و تا اینک برگشتمت و تو رو خونمون دیدم باورم نمیشد
+من تو این همه سال فکر میکردم ک تو ولم کردی نمیفهمیدم چرا اما عذاب کشیدم تو این یکسال هرکی میگفت اروم باش میگفتم باشه اما تو دلم غوغایی بود
خندیدم و گفتم
+نگارو بگو چقدر نفرینت کرد
احسان خندید و گفت
^یاخدا بیچاره من
معجونمون و خوردیم و راه افتادیم احسان گفت
^درد زیادی کشیدیم اما از اینجا ب بعدش دیگ قرار نیست غصه بخوریم میدونی چیه فرینا من دیگ تنهات نمیزارم بسه دیگ روزای بی تو بودن اگ دلت هنوزم با من باشه دیگ نمیزارم تنها باشی
دلت هست؟
+خودت از نامه ام چی فهمیدی
^پس هست
لبخندی زد و گفت
^دلم میخواد داد بزنم انرژیم تخلیه بشه ب خدا دیگ خسته شدم انقدر نبودتو تو زندگیم حس کردم ب محض اینک بابا بیاد میگم داستان چیه من دیگ روزای بدون تورو نمیخوام
زیر لب زمزمه میکرد و میخوند دلم حتی واسه اون زمزمه هاشم تنگ شده
^ میگردم تو قلبم تویی و تو از این حس حظ کردم تویی و تو
هوس کردم چشماتو اینم از این حالا اینجا من با تو اینم از این
از حالا بگو به همه مال خودمه قلب تو نزدیکتر شو به منو بزار ببینم هی تو رو
از حالا بگو به همه مال خودمه خنده هات کاری کن دیوونه بشم با دیدن تو با صدام
رسیدیم جلوی در خونه
ماشینو ک برد تو پیاده شدیم
رفتم تو نگار اومد جلو در صفت بغلم کرد و گفت
-احمق خر کجا بودی تو
+مرسی عزیزم از محبتت
خندید و گونه ام رو بوسید و حرفی دیگ نزد محمد و امیر علی هم سلام کردن امیر علی هیچ حرفی نمیزد انگاری ک لال شده بود رفتیم تو نشستیم و نگار چایی ریخت اورد گفتم
+چی شدک فهمیدین من رفتم
نگار گفت
-تو ک رفتی صدای در منو بیدار کرد اولش نفهمیدم رفتم دوباره بخوابم کلنجار رفت اما خوابم نبرد خوایتم گوشیمو چک کنم دیدم زیرش ی کاغذه تا دیدم و اولشو خوندم فهمیدم ک رفتی سریع رفتم اتاق اقا احسان خبر دادم و نامه رو دادم بهش وقتی خوند سریع بلند شد و ادرس رو گرفت و اومد
احسان گفت
^وقتی رسیدم اومدم نزدیک خونه رفتم بالای در و تو حیاط و نگاه کردم خونه اروم ب نظر میومد حدس زدم ک حتما نیومدی وگرنه صدای دعوایی چیزی میومد منتظر بودم پیش خودم گفتم صبر میکنم اگ نیومد میرم زنگ میزنم ۵دقیقه دیگ تو اومدیو....
لبخندی زدم و سرمو انداختم
+همون روزا بود ک سعید ب بهونه اینک گوشیش خراب شده گوشی منو میگرفت حتما وقتی زنگ میزدی سعید ریجکتت میکردو پیامارو میداد
^درسته حتما همون موقع ها بود ....وقتی ک فکر کردم دیگ ندارمت حالم بد بود کاری نمیکردم ی سره تو اتاقم بودم تا اینک بابام ب بهونه ادامه تحصیل و این داستانا فرستادمون خارج از کشور یواش یواش همه چیز عوض شد فراموشت نکردم اما با فکر اینک تو کنار یکی ک دوستش داری خوشبختی خودمو قانع کردم و تا اینک برگشتمت و تو رو خونمون دیدم باورم نمیشد
+من تو این همه سال فکر میکردم ک تو ولم کردی نمیفهمیدم چرا اما عذاب کشیدم تو این یکسال هرکی میگفت اروم باش میگفتم باشه اما تو دلم غوغایی بود
خندیدم و گفتم
+نگارو بگو چقدر نفرینت کرد
احسان خندید و گفت
^یاخدا بیچاره من
معجونمون و خوردیم و راه افتادیم احسان گفت
^درد زیادی کشیدیم اما از اینجا ب بعدش دیگ قرار نیست غصه بخوریم میدونی چیه فرینا من دیگ تنهات نمیزارم بسه دیگ روزای بی تو بودن اگ دلت هنوزم با من باشه دیگ نمیزارم تنها باشی
دلت هست؟
+خودت از نامه ام چی فهمیدی
^پس هست
لبخندی زد و گفت
^دلم میخواد داد بزنم انرژیم تخلیه بشه ب خدا دیگ خسته شدم انقدر نبودتو تو زندگیم حس کردم ب محض اینک بابا بیاد میگم داستان چیه من دیگ روزای بدون تورو نمیخوام
زیر لب زمزمه میکرد و میخوند دلم حتی واسه اون زمزمه هاشم تنگ شده
^ میگردم تو قلبم تویی و تو از این حس حظ کردم تویی و تو
هوس کردم چشماتو اینم از این حالا اینجا من با تو اینم از این
از حالا بگو به همه مال خودمه قلب تو نزدیکتر شو به منو بزار ببینم هی تو رو
از حالا بگو به همه مال خودمه خنده هات کاری کن دیوونه بشم با دیدن تو با صدام
رسیدیم جلوی در خونه
ماشینو ک برد تو پیاده شدیم
رفتم تو نگار اومد جلو در صفت بغلم کرد و گفت
-احمق خر کجا بودی تو
+مرسی عزیزم از محبتت
خندید و گونه ام رو بوسید و حرفی دیگ نزد محمد و امیر علی هم سلام کردن امیر علی هیچ حرفی نمیزد انگاری ک لال شده بود رفتیم تو نشستیم و نگار چایی ریخت اورد گفتم
+چی شدک فهمیدین من رفتم
نگار گفت
-تو ک رفتی صدای در منو بیدار کرد اولش نفهمیدم رفتم دوباره بخوابم کلنجار رفت اما خوابم نبرد خوایتم گوشیمو چک کنم دیدم زیرش ی کاغذه تا دیدم و اولشو خوندم فهمیدم ک رفتی سریع رفتم اتاق اقا احسان خبر دادم و نامه رو دادم بهش وقتی خوند سریع بلند شد و ادرس رو گرفت و اومد
احسان گفت
^وقتی رسیدم اومدم نزدیک خونه رفتم بالای در و تو حیاط و نگاه کردم خونه اروم ب نظر میومد حدس زدم ک حتما نیومدی وگرنه صدای دعوایی چیزی میومد منتظر بودم پیش خودم گفتم صبر میکنم اگ نیومد میرم زنگ میزنم ۵دقیقه دیگ تو اومدیو....
لبخندی زدم و سرمو انداختم
۱۰۷.۲k
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.