جنون ام را پایانی نیست
جنونام را پایانی نیست
عقلام را نیز
حماقتهای بسیارم را نهایتی نیست
ای مردی که بیپرواییام
خشمگینات میکند
ای که از بیپروایی گلها
برمیآشوبی
این منام
از روزی که زاده شدم
زنانگیام کوبنده
و احساساتام سوزنده است
تندرها
بر کرانههایم فرود میآیند
این منام
از روزی که عاشق شدم
بادبانهایم رها
گیسوانام رها
رگهایم، باز باز
رودهایم تمام سدها را درهم میشکنند
در برابر گردبادم
هراسان و متعجب نایست
من زنام
زنی که هیچ مرزی را برنمیتابد..
عقلام را نیز
حماقتهای بسیارم را نهایتی نیست
ای مردی که بیپرواییام
خشمگینات میکند
ای که از بیپروایی گلها
برمیآشوبی
این منام
از روزی که زاده شدم
زنانگیام کوبنده
و احساساتام سوزنده است
تندرها
بر کرانههایم فرود میآیند
این منام
از روزی که عاشق شدم
بادبانهایم رها
گیسوانام رها
رگهایم، باز باز
رودهایم تمام سدها را درهم میشکنند
در برابر گردبادم
هراسان و متعجب نایست
من زنام
زنی که هیچ مرزی را برنمیتابد..
۱۸۷.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۰