{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }
{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }
پارت 1
ا،ت : سوزونهوا من میرم میزا بیرون جم کنم
سوزونهوا : من که میدونم بخاطر چی میخواهی بری بیرون اما بیخیال برو
ات.......
از کافه بیرون رفتم و مشغول جم کردن میزا بیرون شدم
میدونستم چه ساعتی از شرکت خارج میشه برای همین همیشه همین ساعت به بهونه ای از کافه بیرون میام تا ببینمش
جالب اینجاست که همیشه وقتی میاد شرکت یا میره بهش نگاه میکنم اما اون هیچ وقت متوجه من نیست
چشمم به در شرکت بود وقتی از شرکت بیرون اومد همینجوری خیره ن گاهش میکردم هیچ وقت نمیتونم ازش چشم بردارم
مثل همیشه با کت شلوار مشکي که پوشیده بود خیلی جذاب شده بود
از شرکت بیرون اومد و سوار ماشینش شد بعد از رفتنش روی همون میز نشستیم و سرم روی میز گذاشته یعنی میشه یه وقت منو ببینه
توی رویای خودم غرق بودم که با صدای سوزونهوا سرمو بلند کردم
سوزونهوا : چیکار میکنی دوختر بازم برای دیدن اون پسر به بهانهی از کافه بیرون اومدی
ات : من برای دیدن هیچ کس بیرون نمیومدم فقد دارم کارمو انجام میدم
از روی میز بلند شدم و ظرفای میز رو جم میکردم
سوزونهوا : باشه تو بازم انگار کن انگار نمیدونم که عاشقش شدی
ات : من عاشق هیچ کس نیستم اون کسی که تو میگی
رئیس همين شرکتيه که جلوی کافه ماست تو یه نگاهی به این ساختمون بنداز من کجا اون کجا
بدون اینکه به حرفاش گوش کنم وارد کافه شدم که بازم چهره نحس اون مرد بد اخلاق جلوی زائر شد یعنی رئیسم
رئیس : بازم که شما دوتا دارین از زیر کار در میرید من بهتون پول نمیدم که تمام روز درد دل کنید
همین که میخواستم جواب این رئیس زورگو رو بدم بازم مثل همیشه سوزونهوا برید وسط حرفم
سوزونهوا : ببخشید رئیس دیگه تکرار نمیشه
رئیس : باشه دیگه تکرار نشه برگردین سرکارتون
سوزونهوا دستم گرفت و برد توی آشپزخونه
ا،ت : چرا اجازه نمیدی جواب این زورگویی هاشو بدم
سوزونهوا : اگه اینجوری رفتار کنی خیلی زود از کار بیکار میشی تو که میدونی پدر بزرگ و مادر بزرگت چشم اومید شو با توی
ا،ت : آره درست میگی بلخره این غرورم کارم دستم میده
سوزونهوا : باشه اشکالی نداره یه جوری با این رئیس سر میکنیم بیا برگردیم سر کارمون وگرنه الان صداش بلند میشه
ا،ت : باشه بریم
برگشتم سر کارم تقریبا ساعت کاریم تموم شده بود اما به گفته رئیس باید
اضافه کاری میکردم وقتی کارم تموم شد از سوزونهوا خداحافظی کردن و با خستگی تمام به خونه برگشتم مادر بزرگم مثل همیشه منتظر بود
ا،ت : مادر بزرگ مگه نگفتم منتظر نمون بازم که بیداری
مادر بزرگ : نگرانت شدم دوخترم بازم دیر کردی شام خوردی
ا،ت : نگران نباش اضافه کاری بودم شامم خوردم برو بخواب........... ادامه داد
پارت 1
ا،ت : سوزونهوا من میرم میزا بیرون جم کنم
سوزونهوا : من که میدونم بخاطر چی میخواهی بری بیرون اما بیخیال برو
ات.......
از کافه بیرون رفتم و مشغول جم کردن میزا بیرون شدم
میدونستم چه ساعتی از شرکت خارج میشه برای همین همیشه همین ساعت به بهونه ای از کافه بیرون میام تا ببینمش
جالب اینجاست که همیشه وقتی میاد شرکت یا میره بهش نگاه میکنم اما اون هیچ وقت متوجه من نیست
چشمم به در شرکت بود وقتی از شرکت بیرون اومد همینجوری خیره ن گاهش میکردم هیچ وقت نمیتونم ازش چشم بردارم
مثل همیشه با کت شلوار مشکي که پوشیده بود خیلی جذاب شده بود
از شرکت بیرون اومد و سوار ماشینش شد بعد از رفتنش روی همون میز نشستیم و سرم روی میز گذاشته یعنی میشه یه وقت منو ببینه
توی رویای خودم غرق بودم که با صدای سوزونهوا سرمو بلند کردم
سوزونهوا : چیکار میکنی دوختر بازم برای دیدن اون پسر به بهانهی از کافه بیرون اومدی
ات : من برای دیدن هیچ کس بیرون نمیومدم فقد دارم کارمو انجام میدم
از روی میز بلند شدم و ظرفای میز رو جم میکردم
سوزونهوا : باشه تو بازم انگار کن انگار نمیدونم که عاشقش شدی
ات : من عاشق هیچ کس نیستم اون کسی که تو میگی
رئیس همين شرکتيه که جلوی کافه ماست تو یه نگاهی به این ساختمون بنداز من کجا اون کجا
بدون اینکه به حرفاش گوش کنم وارد کافه شدم که بازم چهره نحس اون مرد بد اخلاق جلوی زائر شد یعنی رئیسم
رئیس : بازم که شما دوتا دارین از زیر کار در میرید من بهتون پول نمیدم که تمام روز درد دل کنید
همین که میخواستم جواب این رئیس زورگو رو بدم بازم مثل همیشه سوزونهوا برید وسط حرفم
سوزونهوا : ببخشید رئیس دیگه تکرار نمیشه
رئیس : باشه دیگه تکرار نشه برگردین سرکارتون
سوزونهوا دستم گرفت و برد توی آشپزخونه
ا،ت : چرا اجازه نمیدی جواب این زورگویی هاشو بدم
سوزونهوا : اگه اینجوری رفتار کنی خیلی زود از کار بیکار میشی تو که میدونی پدر بزرگ و مادر بزرگت چشم اومید شو با توی
ا،ت : آره درست میگی بلخره این غرورم کارم دستم میده
سوزونهوا : باشه اشکالی نداره یه جوری با این رئیس سر میکنیم بیا برگردیم سر کارمون وگرنه الان صداش بلند میشه
ا،ت : باشه بریم
برگشتم سر کارم تقریبا ساعت کاریم تموم شده بود اما به گفته رئیس باید
اضافه کاری میکردم وقتی کارم تموم شد از سوزونهوا خداحافظی کردن و با خستگی تمام به خونه برگشتم مادر بزرگم مثل همیشه منتظر بود
ا،ت : مادر بزرگ مگه نگفتم منتظر نمون بازم که بیداری
مادر بزرگ : نگرانت شدم دوخترم بازم دیر کردی شام خوردی
ا،ت : نگران نباش اضافه کاری بودم شامم خوردم برو بخواب........... ادامه داد
۱.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.