{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}
{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}
پارت 3
با تقی که یه در خورد نگاهش رو از پرونده ها گرفت
جونگکوک : بیا تو
منشی : قربان آقای کیم تهیونگ اومدن
جونگکوک : بگو بیاد
تهیونگ وارد اوتاق شد و روی کاناپه جلوی میز نشست
تهیونگ : هنوزم داری کار میکنی ساعت کاری تموم شده
جونگکوک سرش رو از پرونده ها بلند کرد
جونگکوک : کسی بهت در زدن یاد نداده
تهیونگ : بیخیال بابا بلند شو بریم
جونگکوک : کار دارم
تهیونگ : کارو بیخیال یه بار جدید باز شده بیا بریم
جونگکوک : میدونی که خوشم نمیاد جای دیگه ای برم فقد همون جایی همیشه گی
تهیونگ : باشه بیا بریم
جونگکوک از روی صندلی اش بلند شد و کتش رو برداشت و از شرکت خارج شد و با دوست اش به باری که همیشه میرفت رفت
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
صبح با سردرد شدیدی بیدار شد ظرفیتش بالا بود
اما همیشه خوردن مشروب سر درده بدی میگرفت از روی تختش بلند شد و به سمت حمام رفت بعد از گرفت دوش و پوشیدن کت و شلوار
از اوتاق خارج شد و سوار ماشین مشکی اش شد و به سمت شرکتش رفت
راننده در ماشین رو باز کرد اما نگاهش به سمت دیگه بود
جونگکوک از ماشین پیاده شد
جونگکوک : کجا رو نگاه میکنی
راننده : ببخشید قربان راستش اون دوختری که توی کافه روبه رویی کار میکنه همیشه وقتی شما میاین شرکت با میریم
جلوی در کافه وایستاده به نگاه میکنه الانم داشت نگاه میکرد اما وقتی منو دید قائم میشه
جونگکوک نگاهی به کافه انداخت که اون دوختر درحال جم کردن میز های بیرون بود
جونگکوک : دوختر خوشگلیه در مورد اون دوختر تحقیق کن بفهم کیه
راننده : چشم قربان
جونگکوک دوباره نگاهی به اون دوختر انداخت که زیر چشمی نگاهش میکرد کافه فاصله زیادی یا شرکت نداشت و میشد میزای که جلوی کافه هستن رو به وضوح دید
اون دوختر وقتی دید جونگکوک نگاهش میکنه زود نگاهش رو ازش گرفت
جونگکوک وقتی دید دوختر اینجوری نگاهش رو آرش دزدیدی
لبخندی زد و وارد شرکت شد
ا،ت.....
الان به من نگاه کرد نه امکان نداره من اشتباه متوجه شدن
اما اگه فهميده باشه داشتم بهش نگاه میکردم چی بیخیال معلوم که متوجه نشده هنوزم داشتم به رفتنش نگاه میکردم که بازم سوزونهوا صدام کرد ......ادامه دارد
پارت 3
با تقی که یه در خورد نگاهش رو از پرونده ها گرفت
جونگکوک : بیا تو
منشی : قربان آقای کیم تهیونگ اومدن
جونگکوک : بگو بیاد
تهیونگ وارد اوتاق شد و روی کاناپه جلوی میز نشست
تهیونگ : هنوزم داری کار میکنی ساعت کاری تموم شده
جونگکوک سرش رو از پرونده ها بلند کرد
جونگکوک : کسی بهت در زدن یاد نداده
تهیونگ : بیخیال بابا بلند شو بریم
جونگکوک : کار دارم
تهیونگ : کارو بیخیال یه بار جدید باز شده بیا بریم
جونگکوک : میدونی که خوشم نمیاد جای دیگه ای برم فقد همون جایی همیشه گی
تهیونگ : باشه بیا بریم
جونگکوک از روی صندلی اش بلند شد و کتش رو برداشت و از شرکت خارج شد و با دوست اش به باری که همیشه میرفت رفت
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
صبح با سردرد شدیدی بیدار شد ظرفیتش بالا بود
اما همیشه خوردن مشروب سر درده بدی میگرفت از روی تختش بلند شد و به سمت حمام رفت بعد از گرفت دوش و پوشیدن کت و شلوار
از اوتاق خارج شد و سوار ماشین مشکی اش شد و به سمت شرکتش رفت
راننده در ماشین رو باز کرد اما نگاهش به سمت دیگه بود
جونگکوک از ماشین پیاده شد
جونگکوک : کجا رو نگاه میکنی
راننده : ببخشید قربان راستش اون دوختری که توی کافه روبه رویی کار میکنه همیشه وقتی شما میاین شرکت با میریم
جلوی در کافه وایستاده به نگاه میکنه الانم داشت نگاه میکرد اما وقتی منو دید قائم میشه
جونگکوک نگاهی به کافه انداخت که اون دوختر درحال جم کردن میز های بیرون بود
جونگکوک : دوختر خوشگلیه در مورد اون دوختر تحقیق کن بفهم کیه
راننده : چشم قربان
جونگکوک دوباره نگاهی به اون دوختر انداخت که زیر چشمی نگاهش میکرد کافه فاصله زیادی یا شرکت نداشت و میشد میزای که جلوی کافه هستن رو به وضوح دید
اون دوختر وقتی دید جونگکوک نگاهش میکنه زود نگاهش رو ازش گرفت
جونگکوک وقتی دید دوختر اینجوری نگاهش رو آرش دزدیدی
لبخندی زد و وارد شرکت شد
ا،ت.....
الان به من نگاه کرد نه امکان نداره من اشتباه متوجه شدن
اما اگه فهميده باشه داشتم بهش نگاه میکردم چی بیخیال معلوم که متوجه نشده هنوزم داشتم به رفتنش نگاه میکردم که بازم سوزونهوا صدام کرد ......ادامه دارد
۲.۰k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.