{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}
{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}
پارت 2
به اوتاقم رفتم حوصله عوض کردن لباسمو نداشتم و با همون سر وعض خودمو روی تخت انداختم چرا نمیتونم اون پسر از ذهنم بیرون کنم
از وقتی توی اون کافه شروع به کار کردم زور شب فکر فقد اونه
با فکر به اون پسر خوابم برد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{صبح روز بعد
صبح زود از خواب بیدار شدم نباید دیر میکردم که اون رئیس غر غرو بازم بهم گیر میداد از روی تخت بلند شدم و دست و صورت شستم
و لباس عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم
و با عجله به سمت در خروجی رفتم که مادر بزرگم پشت سرم اومد
مادر بزرگ : تو که صبحانه نخوردی
ا،ت : دیرم شده بیرون یه چیزی میخورم
لوپ مادر بزرگم بوسیدم
ا،ت : خداحافظی مادرجون
از خونه خارج شدم چون ايستگاه اتوبوس از خونم فاصله زیادی داشت
و دویدن خودمو به اتوبوس رسوندم
با عجله از اتوبوس خارج شدم الانه که برسه مطمئنم امروز نمیتونم ببینمش خودمو به جلوی در کافه رسوندم
که ماشینش اونم جلوی در شرکت وایستاده خوبش اينجا بود کافه که من توش کار میکردم جلوی همون شرکت بود
از ماشین پیاده شد بازم با اینکه اصلا نمیشناختمش و همیشه از دور بهش نگاه میکردم وقتی میدیدمش قلبم تند میزد
که بازم رانندش منو دید و زود خودمو قائم کردم احمق این دفه چندمی که رانندش منو میبینه وقتی متوجه شدم که رفتن
وارد کافه شدم و دستمو روی قلبم گذاشتم وای اگه منو میدید چی
چشماش بسته بودم که با احساس دستی روی شدنم چشمام بازم کردم
سوزونهوا : بازم داشتی به اون پسر فکر می میکنی
ات : بازم شروع کردی ول کن بابا
به اوتاقی که لباس توش عوض میکردم رفتم و سوزونهوا مثل همیشه دنبالم میومد و میگفت که اون پسر دوست دارم
درحال عوض کردن لباسم بودم که گفت
سوزونهوا : میخواهی بدونی اسمش چیه
با کنجکاوی پرسیدم
ا،ت : چیه
سوزونهوا : تو که گفتی حسی بهش نداری
ا،ت : فقد کنجکاوی شدم اگه نمیخواهی نگو
سوزونهوا : باشه اخم نکن میگم اسمش جئون جونگکوک و 28 سالشه
ا،ت : واقعآ اصلا بهش نمیخوره که 28 سالش باشه
سوزونهوا : آره خیلی خوشتیپ جذابه مگه نه
چشمکی بهم زد و از اوتاق خارج شد پس اسمش اینه جئون جونگکوک
اسمشم مثل خودش جذابه
افکارمو پس زدم و مشغول کارم شدم.......ادامه دارد
پارت 2
به اوتاقم رفتم حوصله عوض کردن لباسمو نداشتم و با همون سر وعض خودمو روی تخت انداختم چرا نمیتونم اون پسر از ذهنم بیرون کنم
از وقتی توی اون کافه شروع به کار کردم زور شب فکر فقد اونه
با فکر به اون پسر خوابم برد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{صبح روز بعد
صبح زود از خواب بیدار شدم نباید دیر میکردم که اون رئیس غر غرو بازم بهم گیر میداد از روی تخت بلند شدم و دست و صورت شستم
و لباس عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم
و با عجله به سمت در خروجی رفتم که مادر بزرگم پشت سرم اومد
مادر بزرگ : تو که صبحانه نخوردی
ا،ت : دیرم شده بیرون یه چیزی میخورم
لوپ مادر بزرگم بوسیدم
ا،ت : خداحافظی مادرجون
از خونه خارج شدم چون ايستگاه اتوبوس از خونم فاصله زیادی داشت
و دویدن خودمو به اتوبوس رسوندم
با عجله از اتوبوس خارج شدم الانه که برسه مطمئنم امروز نمیتونم ببینمش خودمو به جلوی در کافه رسوندم
که ماشینش اونم جلوی در شرکت وایستاده خوبش اينجا بود کافه که من توش کار میکردم جلوی همون شرکت بود
از ماشین پیاده شد بازم با اینکه اصلا نمیشناختمش و همیشه از دور بهش نگاه میکردم وقتی میدیدمش قلبم تند میزد
که بازم رانندش منو دید و زود خودمو قائم کردم احمق این دفه چندمی که رانندش منو میبینه وقتی متوجه شدم که رفتن
وارد کافه شدم و دستمو روی قلبم گذاشتم وای اگه منو میدید چی
چشماش بسته بودم که با احساس دستی روی شدنم چشمام بازم کردم
سوزونهوا : بازم داشتی به اون پسر فکر می میکنی
ات : بازم شروع کردی ول کن بابا
به اوتاقی که لباس توش عوض میکردم رفتم و سوزونهوا مثل همیشه دنبالم میومد و میگفت که اون پسر دوست دارم
درحال عوض کردن لباسم بودم که گفت
سوزونهوا : میخواهی بدونی اسمش چیه
با کنجکاوی پرسیدم
ا،ت : چیه
سوزونهوا : تو که گفتی حسی بهش نداری
ا،ت : فقد کنجکاوی شدم اگه نمیخواهی نگو
سوزونهوا : باشه اخم نکن میگم اسمش جئون جونگکوک و 28 سالشه
ا،ت : واقعآ اصلا بهش نمیخوره که 28 سالش باشه
سوزونهوا : آره خیلی خوشتیپ جذابه مگه نه
چشمکی بهم زد و از اوتاق خارج شد پس اسمش اینه جئون جونگکوک
اسمشم مثل خودش جذابه
افکارمو پس زدم و مشغول کارم شدم.......ادامه دارد
۱.۸k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.