تنهادرتاریکی
#تنها_در_تاریکی
#part3
داخل عمارتش نشسته بود و در سکوت بود ناگهان صدای کلاغش کانزابورو به گوش رسید
کانزابورو 《 قار... قار ... ماموریت داری ... قار .. ماموریت مشترک با کوچو شینوبو .. قار ... ایگورو اوبانای .. به سمت جنوب شرقی ... به یک روستا حمله شده ... 》
از جاش بلند شد و کاتانای خود را برداشت و به سمت محل ماموریت حرکت کرد
چند مین بعد
بالاخره رسید صبر کرد و صبر کرد البته صبر کردن براش عادی بود ناگهان صدای دو شخص آمد که به آن سمت میآمدند خود کوچو و ایگورو بودن داشتند صحبت میکردن نزدیک هم شدن
گیو 《 کنیچیوا 》
ایگورو و کوچو بدون اهمیت دادن بهش راه خودشان را کشیدند و رفتند
ناراحت شد خیلی هم ناراحت شد درسته بهش اهمیت نمیدادن ولی این براش تازه بود سعی کرد نادیده بگیره و خب تونست رفت کنار آنها داشتند باهم صحبت میکردند چند باری تلاش کرد که باهاشون صحبت کنه ولی نادیده اش میگرفتند انگار" اضافه بود "
گیو [ چیکار کردم نکنه اشتباهی کردم یا زیاد دورشون میپیچم ازم بدشون میاد یا چون دارم تلاش میکنم باهاشون حرف بزنم بدشون میاد و ... ]
صداهای توی سرش تمرکز نذاشت براش و در حین ماموریت چند زخم کوچیک و سطحی برداشت ولی بهشون بی اهمیت بود
رفت سمتشان و ازشون پرسید که چیشده اونها اهمیت ندادن به حرفش انگار "وجود نداشت"...
به سمت عمارت رفت و چند مین بعد رسید وقتی وارد شد به جای زخم هایش چند چسب زخم گذاشت و لباس هایش را عوض کرد خواست استراحت کند و دراز کشید به خواب رفت....
ادامه دارد....
اینم پارت جدید امید وارم خوشتون بیاد لایک و کامنت بزارید دیگه مثل قبلا نیستین چرا از ۱۰۰ و خورده ای لایک به ۱۵ تا ۲۰ لایک رسیده کامنت هم که دیگه خیلی کمه حمایت کنید لطفا ...
#part3
داخل عمارتش نشسته بود و در سکوت بود ناگهان صدای کلاغش کانزابورو به گوش رسید
کانزابورو 《 قار... قار ... ماموریت داری ... قار .. ماموریت مشترک با کوچو شینوبو .. قار ... ایگورو اوبانای .. به سمت جنوب شرقی ... به یک روستا حمله شده ... 》
از جاش بلند شد و کاتانای خود را برداشت و به سمت محل ماموریت حرکت کرد
چند مین بعد
بالاخره رسید صبر کرد و صبر کرد البته صبر کردن براش عادی بود ناگهان صدای دو شخص آمد که به آن سمت میآمدند خود کوچو و ایگورو بودن داشتند صحبت میکردن نزدیک هم شدن
گیو 《 کنیچیوا 》
ایگورو و کوچو بدون اهمیت دادن بهش راه خودشان را کشیدند و رفتند
ناراحت شد خیلی هم ناراحت شد درسته بهش اهمیت نمیدادن ولی این براش تازه بود سعی کرد نادیده بگیره و خب تونست رفت کنار آنها داشتند باهم صحبت میکردند چند باری تلاش کرد که باهاشون صحبت کنه ولی نادیده اش میگرفتند انگار" اضافه بود "
گیو [ چیکار کردم نکنه اشتباهی کردم یا زیاد دورشون میپیچم ازم بدشون میاد یا چون دارم تلاش میکنم باهاشون حرف بزنم بدشون میاد و ... ]
صداهای توی سرش تمرکز نذاشت براش و در حین ماموریت چند زخم کوچیک و سطحی برداشت ولی بهشون بی اهمیت بود
رفت سمتشان و ازشون پرسید که چیشده اونها اهمیت ندادن به حرفش انگار "وجود نداشت"...
به سمت عمارت رفت و چند مین بعد رسید وقتی وارد شد به جای زخم هایش چند چسب زخم گذاشت و لباس هایش را عوض کرد خواست استراحت کند و دراز کشید به خواب رفت....
ادامه دارد....
اینم پارت جدید امید وارم خوشتون بیاد لایک و کامنت بزارید دیگه مثل قبلا نیستین چرا از ۱۰۰ و خورده ای لایک به ۱۵ تا ۲۰ لایک رسیده کامنت هم که دیگه خیلی کمه حمایت کنید لطفا ...
- ۲.۲k
- ۲۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط