part
part 14
"ویو ا.ت
وسایلو چیدمو گفتم یکم بخوابم
کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
با تکون دادنایه کسی بیدار شدم اجوما بود
اجوما: دخترم بیدار شو
وقتی چشمام و باز کردم چهره یه مهربونه اجومارو دیدم
که باعث شد متقابل لبخند بزنم ، رو تخت نشستم و گفتم:
_ ظهر بخیر
اجوما: صبح بخیر عزیزم بلندشو که کار داریم
با تعجب جواب دادم:
_ کار؟ چه کاری؟
اجوما: بلند شو
حرفشو متوقف کردو از رو میز لباسایه تا شده ایی و رو تخت گذاشت و ادامه داد:
_اینارو بپوش تا بعد برات توضیح بدم
ا.ت: چشم
اجوما: من داخل اشپز خونه منتظرم
سری تکون دادم که از اتاق بیرون رفت
بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم ، لباسارو پوشیدم ،در اتاق و باز کردم و به سمت اشپز خونه رفتم
اجوما مشغول سر کله زدن با خدمه بود ، که با دیدنم به طرفم امد
ا.ت: بخشید میشه توضیح بدید چیشده؟
اجوما: بشین
رو صندلی کنار جزیره اشپز خونه نشستم اجوما شروع کرد
_ ببین تورو از وقتی دیدم ازت خوشم امده اصلا عین دخترِ خودمی برایه همین نمیخوام ارباب تورو بده دسته چند تا دختری که ازت یه ادمه دیگه بسازن و ازش خواستم که تورو بسپاره به من
با تعجب گفتم:
_من دوس ندارم اینجا بمونم، اصلا چرا باید حرفشو گوش بدم ، مگه من میخوام اینجا باشم؟اصلا برا چی اینجام؟ اون کسی که منو اورد یکی دیگه بود این کیه؟!
اجوما دستشو رو شونم گذاشت و گفت:
_ میدونم.میدونم میخوای عین بقیه دخترا ازاد باشی ...ولی واقعا متاسفم ..نه منی که ارباب و از بچگی بزرگ کردم نه هیچ کسه دیگه نمیتونه رو حرفشون حرفی بزنه منم فقط بخواطر اینکه نمیخوام بلایی سرت بیاره دارم اینکارو میکنم لطفا تو ام کمکم کن باهاش راه بیا
بغض کرده جواب دادم:
_ مَن بچگی سختیایه زیادی کشیدم همین قبلیشم این بود که دیروز از خونه خودم پرت شدم بیرون درسته خیلی سخت میتونم یه زندگی جدید شروع کنم ولی میخوام براش تلاش کنم نه اینکه اینجا بمونم و معلوم نیست اخرش زنده میمونم یا نه
اجوما : عزیزه دلمم،میدونم ...ولی نمیشهه نمیتونی از اینجا بریی..پس لطفا حرف گوش بده ..هیچ راه خروج از این خونه وجود نداره
با پشت دستم اشکامو پاک کردم
ا.ت اگه بخواد اذیتم کنه چی؟
اجوما: این چه حرفیه تو حرفه منو گوش بده هیچی نمیشه ارباب خیلی برای من احترام میزاره حتی شده منو از اینجا بندازه بیرونم نمیزارم بلایی سرت بیاره قول میدم
ا.ت: باشه
اجوما: افرین دختر گل
ا.ت : من چرا باید بمونم؟! یعنی کارم چیه
اجوما: یچیزی بخور بعد بهت میگم
جلوم چنتا غذا گذاشتنو
که مشغول خوردن شدم ، خوردنم کم بود ولی سیر شدم
___
دخترام ببخشید نت نداشتم بخاطرش سه پارت اپ میکنم
"ویو ا.ت
وسایلو چیدمو گفتم یکم بخوابم
کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
با تکون دادنایه کسی بیدار شدم اجوما بود
اجوما: دخترم بیدار شو
وقتی چشمام و باز کردم چهره یه مهربونه اجومارو دیدم
که باعث شد متقابل لبخند بزنم ، رو تخت نشستم و گفتم:
_ ظهر بخیر
اجوما: صبح بخیر عزیزم بلندشو که کار داریم
با تعجب جواب دادم:
_ کار؟ چه کاری؟
اجوما: بلند شو
حرفشو متوقف کردو از رو میز لباسایه تا شده ایی و رو تخت گذاشت و ادامه داد:
_اینارو بپوش تا بعد برات توضیح بدم
ا.ت: چشم
اجوما: من داخل اشپز خونه منتظرم
سری تکون دادم که از اتاق بیرون رفت
بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم ، لباسارو پوشیدم ،در اتاق و باز کردم و به سمت اشپز خونه رفتم
اجوما مشغول سر کله زدن با خدمه بود ، که با دیدنم به طرفم امد
ا.ت: بخشید میشه توضیح بدید چیشده؟
اجوما: بشین
رو صندلی کنار جزیره اشپز خونه نشستم اجوما شروع کرد
_ ببین تورو از وقتی دیدم ازت خوشم امده اصلا عین دخترِ خودمی برایه همین نمیخوام ارباب تورو بده دسته چند تا دختری که ازت یه ادمه دیگه بسازن و ازش خواستم که تورو بسپاره به من
با تعجب گفتم:
_من دوس ندارم اینجا بمونم، اصلا چرا باید حرفشو گوش بدم ، مگه من میخوام اینجا باشم؟اصلا برا چی اینجام؟ اون کسی که منو اورد یکی دیگه بود این کیه؟!
اجوما دستشو رو شونم گذاشت و گفت:
_ میدونم.میدونم میخوای عین بقیه دخترا ازاد باشی ...ولی واقعا متاسفم ..نه منی که ارباب و از بچگی بزرگ کردم نه هیچ کسه دیگه نمیتونه رو حرفشون حرفی بزنه منم فقط بخواطر اینکه نمیخوام بلایی سرت بیاره دارم اینکارو میکنم لطفا تو ام کمکم کن باهاش راه بیا
بغض کرده جواب دادم:
_ مَن بچگی سختیایه زیادی کشیدم همین قبلیشم این بود که دیروز از خونه خودم پرت شدم بیرون درسته خیلی سخت میتونم یه زندگی جدید شروع کنم ولی میخوام براش تلاش کنم نه اینکه اینجا بمونم و معلوم نیست اخرش زنده میمونم یا نه
اجوما : عزیزه دلمم،میدونم ...ولی نمیشهه نمیتونی از اینجا بریی..پس لطفا حرف گوش بده ..هیچ راه خروج از این خونه وجود نداره
با پشت دستم اشکامو پاک کردم
ا.ت اگه بخواد اذیتم کنه چی؟
اجوما: این چه حرفیه تو حرفه منو گوش بده هیچی نمیشه ارباب خیلی برای من احترام میزاره حتی شده منو از اینجا بندازه بیرونم نمیزارم بلایی سرت بیاره قول میدم
ا.ت: باشه
اجوما: افرین دختر گل
ا.ت : من چرا باید بمونم؟! یعنی کارم چیه
اجوما: یچیزی بخور بعد بهت میگم
جلوم چنتا غذا گذاشتنو
که مشغول خوردن شدم ، خوردنم کم بود ولی سیر شدم
___
دخترام ببخشید نت نداشتم بخاطرش سه پارت اپ میکنم
- ۳۳۹
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط