پنج و نیم
پنج و نیم
_منتظر باشید خبرتون میکنم
با گفتن باشه به سمت مبل ها رفتم و نشستم..
طولی نکشید که یه پیرمرد از راهروی روبرو بیرون اومد و با منشی خداحافطی کرد و رفت!
بعد از چند لحظه بهم گفت میتونم برم داخل اتاق آقای وکیل..
وارد راهرو شدم فقط یک در انتهای راهرو بود با یه طرح زیبا و مجلل کنده کاری شده!
تق تق در زدم و با گفتن بفرماییدی وارد شدم!
یک مرد پشت میزه بزرگی که روش پر از دفتر و پرونده بود نشسته بود و همینجوری که سرش تو کاغذا بود گفت
_بفرمایید بشینید
یک دست مبل شیک طالیی مشکی جلوی میزش چیده شده بود..
رو دور ترین مبل ازش نشستم !
چرا سرش و بلند نمیکنه؟
این رفتارش اصال درست نیست!
آدم باید با کسی که اولین بار میبینه حداقل ارتباط چشمی برقرار کنه!
همینجوری که تو این فکرا بودم و اونم سرش تو کاغذا بود خیره ی دستاش شدم که خیلی سریع روی کاغذ چیزی رو
مینوشت!
یک لباس مشکی مردونه پوشیده بود که آستیناش رو تا آرنج باال تا کرده بود و موهای لخت و تقریبا بلندش تا روی
پیشونیش ریخته بود..
به طور ناگهانی سرش و بلند کرد و نگاهم و غافلگیر کرد..
انقدر حرکتش یهویی بود که مثه بهت زده ها زل زده بودم به چشماش.. به چشمای سیاهش..
به خودم اومدم و نگاهم و ازش برداشتم.. اوووف..
به گلدونی که گوشه اتاقش بود نگاه کردم که صداش رو شنیدم..
_ خب خانوم ..؟
_مراتب هستم.
_بله خانوم مراتب ، چه کمکی از دستم بر میاد
_منتظر باشید خبرتون میکنم
با گفتن باشه به سمت مبل ها رفتم و نشستم..
طولی نکشید که یه پیرمرد از راهروی روبرو بیرون اومد و با منشی خداحافطی کرد و رفت!
بعد از چند لحظه بهم گفت میتونم برم داخل اتاق آقای وکیل..
وارد راهرو شدم فقط یک در انتهای راهرو بود با یه طرح زیبا و مجلل کنده کاری شده!
تق تق در زدم و با گفتن بفرماییدی وارد شدم!
یک مرد پشت میزه بزرگی که روش پر از دفتر و پرونده بود نشسته بود و همینجوری که سرش تو کاغذا بود گفت
_بفرمایید بشینید
یک دست مبل شیک طالیی مشکی جلوی میزش چیده شده بود..
رو دور ترین مبل ازش نشستم !
چرا سرش و بلند نمیکنه؟
این رفتارش اصال درست نیست!
آدم باید با کسی که اولین بار میبینه حداقل ارتباط چشمی برقرار کنه!
همینجوری که تو این فکرا بودم و اونم سرش تو کاغذا بود خیره ی دستاش شدم که خیلی سریع روی کاغذ چیزی رو
مینوشت!
یک لباس مشکی مردونه پوشیده بود که آستیناش رو تا آرنج باال تا کرده بود و موهای لخت و تقریبا بلندش تا روی
پیشونیش ریخته بود..
به طور ناگهانی سرش و بلند کرد و نگاهم و غافلگیر کرد..
انقدر حرکتش یهویی بود که مثه بهت زده ها زل زده بودم به چشماش.. به چشمای سیاهش..
به خودم اومدم و نگاهم و ازش برداشتم.. اوووف..
به گلدونی که گوشه اتاقش بود نگاه کردم که صداش رو شنیدم..
_ خب خانوم ..؟
_مراتب هستم.
_بله خانوم مراتب ، چه کمکی از دستم بر میاد
- ۱.۸k
- ۱۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط