اولین نامه عزیزترین عزیز من
اولین نامه، عزیزترین عزیز من.
ایکاش هیچوقت از زمین بازی جدا نمیشدم.
روی نیمکت نمینشستم و تو را ملاقات نمیکردم.
من نمیدانستم که آن مکالمه ی کوتاه و آن نگاه
شیرین مرا میکشد به بیماری، نمیدانستم دل
میبندم به خندههای ریز تو، فکر نمیکردم که
دل ببندم به پسری که در جمعی شلوغ گوشهای
مینشست و برای خودش آهنگی پخش میکرد.
در واقع حتی نمیدانستم که آن روز قرار است
با تو ملاقات کنم، من فقط خسته بودم و تنها.
پس نشستم و تو آنجا بودی، درست کنار من.
چرا آن روز کنار تو خالی بود؟ چرا آنجا نشسته
بودی؟ اصلا چرا من خسته شدم و به سمت آن
نیمکت چوبی و قدیمی آمدم؟ چرا باهم همکلام
شدیم؟ نمیدانم، اما فکر میکردم هرگز نمیروی.
خیال میکردم حالا که من و تو همدیگر را اتفاقی
ملاقات کردیم هیچ چیز میانمان فاصله نخواهد
انداخت، اما حالا تو نیستی و انگار که از همان
لحظه ی اول اشتباه فکر میکردم.
-کیم تهکوک.
ایکاش هیچوقت از زمین بازی جدا نمیشدم.
روی نیمکت نمینشستم و تو را ملاقات نمیکردم.
من نمیدانستم که آن مکالمه ی کوتاه و آن نگاه
شیرین مرا میکشد به بیماری، نمیدانستم دل
میبندم به خندههای ریز تو، فکر نمیکردم که
دل ببندم به پسری که در جمعی شلوغ گوشهای
مینشست و برای خودش آهنگی پخش میکرد.
در واقع حتی نمیدانستم که آن روز قرار است
با تو ملاقات کنم، من فقط خسته بودم و تنها.
پس نشستم و تو آنجا بودی، درست کنار من.
چرا آن روز کنار تو خالی بود؟ چرا آنجا نشسته
بودی؟ اصلا چرا من خسته شدم و به سمت آن
نیمکت چوبی و قدیمی آمدم؟ چرا باهم همکلام
شدیم؟ نمیدانم، اما فکر میکردم هرگز نمیروی.
خیال میکردم حالا که من و تو همدیگر را اتفاقی
ملاقات کردیم هیچ چیز میانمان فاصله نخواهد
انداخت، اما حالا تو نیستی و انگار که از همان
لحظه ی اول اشتباه فکر میکردم.
-کیم تهکوک.
- ۲۰۸
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط