رسیدیم بیمارستان فکر میکردم حامله باشم بچه ها من تو ای

+رسیدیم بیمارستان فکر میکردم حامله باشم ( بچه ها من تو این رمان یه اسمات گذاشتم ولی ویگسون نمیذاشت بزارم مسدود میکرد )
_سلام اقای دکتر
=سلام پسر چی شده
_نمیدونم حالت تهوع داره دماغش خون میاد سرش گیج میره
=هوم یه ازمایش باید بگیره دختر ببینمت امم ببینم کسی بهش سیلی زده
_ا.اره برای چی چیزیش شده
=نه پسرم خوبه فقط سیلیش خیلی محکم‌بوده باعث خونریزی بینیش شده
_هوم ممنون
=ازمایشو ازش گرفتم وایساین تا ۱ ساعت دیگه جواب میاد
_هوم ممنون ا.ت بی حال بود افتاده بود بغلم سرشو فرو بردم تو سینم موهاشو ناز میکردم چیزی نیست اردم باش
+ددی ببخشید تو این سفر خیلی اذیت شدی ( بی حال و بی جون حرف میزنه )
_مهم نیست قربونت برم تو مهمی عزیزدلم
چرا بی حال حرف میزنی محکم حرف بزن حرف بزن
+ نمیتونم ددی
_ای خدا بمیرم برات
=خب جواب ازمایش تبریک میگم ایشون حاملن
_چ.چی واقعا؟
+اشک تو چشمام‌جمع شد
= اره مبارکه
_ ممنونم خیلی ممنونم ( ذوق )
+ممنونم ( ذوق )
_رفتیم بیرون بیمارستان ا.تتتتت بغلش کردم ممنونممممم دیگه نمیزارم اتفاقی برای این کوچولو بیافته
+😊
_رفتیم هتل و خبر و به سونگ هو و یورا دادیم خیلی خوشحال شدن
*تبریک میگم
& تبریک میگم
+_ممنون 😊
دیدگاه ها (۲)

+خب بریم بیرون * اره بریم *+ لطفا 🥺( هر دو اینجوری نگاه میکر...

& رفتم‌اب گرفتم و دادم به جیمین _ یذره ریختم اب تو صورتش که ...

+صبح از خواب بیدار شدم بهتر شده بودم ولی اونقدر نه بغلم و د...

&ا.ت قشنگم حالت خوبه ؟ *چرا بهش گفت قشنگم اون فقط به من‌گفته...

مرگ بی پایان پارت ۳۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط