پارت

#پارت_30
آقای مافیا ♟🎲

سریع لباسام و عوض کردم و خودمو رو تخت پرت کردم تا یه کم مغزم بهش خون برسه و بتونه اتفاقای امروز رو هضم کنم

ولی.... نشد چون مامانم مثل الاغ اومد تو اتاق و گفت:

_ دختره بیشعور چرا اومدی تو اتاقت مثلا
باید شما پذیرایی کنی

چون حوصله غرغراشو نداشتم بلند شدم و
چادری سر کردم و رفتم

بعد از ریختن چایی و دادن به مهمونا
مادر پسره گفت:

_ خب دیگه با اجازتون خانم سالاری این پسر عاشق ما با دخترتون یه صحبتی داشته باشن

+ بله بله حتما آفاق جان.. آقا حسین و به اتاقت راهنمایی کن

با بی میلی و لبخندی مصنوعی باهاش به اتاقم رفتم
و پسره که فهمید بودم اسم حسین شروع کرد به صحبت کردن

+ سلام آفاق خانم

_ سلام

+ شما.. شما نمیخواید چیزی بگین

_ من.. اگه میخواین من شروع کنم ممکن بد تو ذوقتون بخوره پس شما شروع کنید

+ چرا بخوره تو ذوقم مگه شما میخواین چی بگین؟

_مطمئنی میخواین بدونین

سری تکون داد و من بهش گفتم که دوسش ندارم

با شنیدن این حرفم خیلی ناراحت شد و بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون زد

منم سریع از اتاق بیرون زدم
با قیافه عصبانی مامان روبه رو شدم

+ آفاق به پسر بیتا خانم چی گفتی

_ هیچی.. فقط رو راست بهش گفتم دوسش ندارم

+ خاک تو سرم... افاق این چه کاری بود اهاااان

خواستم چیزی بگم که رادمان از اون پشت گفت:

_ افرین ابجی کار خوبی کردی اگه درخواستشون قبول میکردی خودم یه کاری میکردم از هم طلاق
بگیرین
اخه کی دلش میخواد خواهر زادش مثل این پسره میمون بشه؟
#part
#romantic
#lovely
#mafiya
دیدگاه ها (۰)

#پارتامونو شرطی کنیم #10 لایک پارت اخر#5تا کامنت پارت اخر #3...

#پارت_31آقای مافیا ♟🎲مامان با این حرف رادمان با عصبانیت گفت:...

#پارت_29آقای مافیا ♟🎲وقتی بیدار شدم سرم درد میکرد و حس میکرد...

#پارت_28آقای مافیا♟🎲+ ولی قفسه سین...._ از همین الان اینو بد...

پارت ۴۲ فیک دور اما آشنا

نام فکی:عشق مخفیPart: 18ویو ات*از ماشین پیاده شدم*ی بادیگارد...

برمیگردمپارت : 62( جنی ) از میخواستم ماسکشو بده پایین اما او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط