فیک دازای
فیک دازای
تناسخ
پارت ۸
از زبان دازای ( برای اولین بار *-* )
ایوری نشسته بود رو فئودور و به صورتش مشت میزد
چقدر خشن
تاحالا این روشو ندیده بودم
در همه صورت جذابه
ایوری : عوضییییی .... میکشمتتتت ..... به دوست من صدمه میزنی ؟ ........ پدر گربهههههه ( فحش جدید یافتم )
چویا دست زنان میره سمت ایوری
چویا : آفرین ....... داداشت بهت افتخار میکنه
ایوری : چویا ؟ ..... خیلی دیر اومدی ... خودم به حسابشو رسیدم
یهو موری از در اومد تو
موری : دخترممممم
ایوری : مورییییییی
ایوری پرید بغل موری
موری : دلم تنگ شده بود ....... آخه دختر تو کجایی ؟
ایوری : ببخشید
فئودور دوبراه اسلحرو برداشت
فئودور : کسی از جاش تکون نخوره
از زبان ایوری :
اون احمق دوباره اسلحرو برداشت
یهو یه دختر اومد تو
فئودور : از جات تکون نخور
دختره بدون هیچ حرفی دستاشو تو هوا تکون داد
تا دستشو تکون داد اسلحه از دست فئودپر درومد و رفت سمت دختره
دختره : حالا چیمیگی ؟
فئودور : لعنتی ( زر لب )
دختره دوباره دستشو تکون داد و یه کیله تکون خورد و زد تو کله فئودور
دختره : سلام
ایوری : س...سلام .... شما ؟
دختره : من آکاری یوموها هستم ( یوموها فامیلیشه )
دختره : تو باید ایوری ناکاهارا ، خواهر چویا باشی.... درسته ؟
ایوری : بله خودم هستم ، راستی چرا دستت رو تکون میدادی ؟
دختره : مهبتم هستش ، بادستم میتونم اجسام رو تکون بدم
ایوری : چه خفن
یهو چشم خورد به لینا
ایوری : لیناااا
رفتم پیش لینا
ایوری : بریم بیمارستان
لینا بیهوش بود
راه افتادیم به سمت بیمارستان
( پرش زمانی به داخل بیمارستان )
دکتر : باید عمل شه تا گولوله رو در بیاریم
ایوری : چقدر طول میکشه ؟
دکتر : دو ساعت
ایوری : ممنون
رفتم حیاط تا هوا بخورم چون تو بیمارستان گرم بود
یه دقیقه تو حیاط بودم
متوجه شدم یه نفر اومد پیشم
پهش نگاه کردم..... دازای بود
دازای : باید بهت یه چیزی بگم
ایوری : میشنوم
دازای : امممم ..... م..من ... دو....دوست ...د...دارم
ایوری : چی ؟
بینمون یه سکوت خیلی بدی بود
باورم نمیشه
هردومون قرمز شده بودیم
دازای بلند شد تا بره
دازای : میدونستم دوسم نداری
داشت میرفت
که آستین لباسشو گرفتم
و بلند شدم
سرم پایین بود
ایوری : م...منم .....د...دو..دوست ..دا...دارم
دازای : واقعا ؟
از زبان دازای :
باورم نمیشه
دستمو گذاشتم زیر چونش و سرشو بالا آوردم
صورتمو نزدیک صورتش کردن و خیلی نرم بوسیدمش
اول همراهی نکرد چون تو شک بود
بعد اینکه از شک درومد همراهی کرد
چویا : هوی ... دارین چه غلطی میکنین
لب ایوری رو ول کردم
دازای : مزاحم ( زیر لب )
چویا : وایسا ...... دازای بهش اعتراف کردی ؟ ( خر ذوق )
دازای : ا...ار...اره
چویا : عررررر یسسسس
ایوری : تو میدونستی
چویا : کی از عشق دازای به تو خبر نداره ( خندیدن )
دازای : ( خندیدن )
چویا : خب بریم تو
دازای و ایوری همزمان : های ( باشه به ژاپنی )
رفتیم تو
وات ؟؟؟
اون ... اون ....
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
سیلام
بچه ها دیشب ساعت دو نت تموم شد -_-
امروز بابام گفت خریده ^-^ *-*
یوهووووو
خب شما بگید اون کسی که ایوری دیده کی بوده ×-×
لایک و کامنت فراموش نشه :)
تناسخ
پارت ۸
از زبان دازای ( برای اولین بار *-* )
ایوری نشسته بود رو فئودور و به صورتش مشت میزد
چقدر خشن
تاحالا این روشو ندیده بودم
در همه صورت جذابه
ایوری : عوضییییی .... میکشمتتتت ..... به دوست من صدمه میزنی ؟ ........ پدر گربهههههه ( فحش جدید یافتم )
چویا دست زنان میره سمت ایوری
چویا : آفرین ....... داداشت بهت افتخار میکنه
ایوری : چویا ؟ ..... خیلی دیر اومدی ... خودم به حسابشو رسیدم
یهو موری از در اومد تو
موری : دخترممممم
ایوری : مورییییییی
ایوری پرید بغل موری
موری : دلم تنگ شده بود ....... آخه دختر تو کجایی ؟
ایوری : ببخشید
فئودور دوبراه اسلحرو برداشت
فئودور : کسی از جاش تکون نخوره
از زبان ایوری :
اون احمق دوباره اسلحرو برداشت
یهو یه دختر اومد تو
فئودور : از جات تکون نخور
دختره بدون هیچ حرفی دستاشو تو هوا تکون داد
تا دستشو تکون داد اسلحه از دست فئودپر درومد و رفت سمت دختره
دختره : حالا چیمیگی ؟
فئودور : لعنتی ( زر لب )
دختره دوباره دستشو تکون داد و یه کیله تکون خورد و زد تو کله فئودور
دختره : سلام
ایوری : س...سلام .... شما ؟
دختره : من آکاری یوموها هستم ( یوموها فامیلیشه )
دختره : تو باید ایوری ناکاهارا ، خواهر چویا باشی.... درسته ؟
ایوری : بله خودم هستم ، راستی چرا دستت رو تکون میدادی ؟
دختره : مهبتم هستش ، بادستم میتونم اجسام رو تکون بدم
ایوری : چه خفن
یهو چشم خورد به لینا
ایوری : لیناااا
رفتم پیش لینا
ایوری : بریم بیمارستان
لینا بیهوش بود
راه افتادیم به سمت بیمارستان
( پرش زمانی به داخل بیمارستان )
دکتر : باید عمل شه تا گولوله رو در بیاریم
ایوری : چقدر طول میکشه ؟
دکتر : دو ساعت
ایوری : ممنون
رفتم حیاط تا هوا بخورم چون تو بیمارستان گرم بود
یه دقیقه تو حیاط بودم
متوجه شدم یه نفر اومد پیشم
پهش نگاه کردم..... دازای بود
دازای : باید بهت یه چیزی بگم
ایوری : میشنوم
دازای : امممم ..... م..من ... دو....دوست ...د...دارم
ایوری : چی ؟
بینمون یه سکوت خیلی بدی بود
باورم نمیشه
هردومون قرمز شده بودیم
دازای بلند شد تا بره
دازای : میدونستم دوسم نداری
داشت میرفت
که آستین لباسشو گرفتم
و بلند شدم
سرم پایین بود
ایوری : م...منم .....د...دو..دوست ..دا...دارم
دازای : واقعا ؟
از زبان دازای :
باورم نمیشه
دستمو گذاشتم زیر چونش و سرشو بالا آوردم
صورتمو نزدیک صورتش کردن و خیلی نرم بوسیدمش
اول همراهی نکرد چون تو شک بود
بعد اینکه از شک درومد همراهی کرد
چویا : هوی ... دارین چه غلطی میکنین
لب ایوری رو ول کردم
دازای : مزاحم ( زیر لب )
چویا : وایسا ...... دازای بهش اعتراف کردی ؟ ( خر ذوق )
دازای : ا...ار...اره
چویا : عررررر یسسسس
ایوری : تو میدونستی
چویا : کی از عشق دازای به تو خبر نداره ( خندیدن )
دازای : ( خندیدن )
چویا : خب بریم تو
دازای و ایوری همزمان : های ( باشه به ژاپنی )
رفتیم تو
وات ؟؟؟
اون ... اون ....
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
سیلام
بچه ها دیشب ساعت دو نت تموم شد -_-
امروز بابام گفت خریده ^-^ *-*
یوهووووو
خب شما بگید اون کسی که ایوری دیده کی بوده ×-×
لایک و کامنت فراموش نشه :)
۶.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.