فیک دازای
فیک دازای
تناسخ
پارت ۷
از زبان ایوری :
اون فئودور بود
همون تیپ همیشگی
یه ماه دیگه تابستونه و الانم هوا یه مقدار گرمه
ولی اون کلاهش روی سرشه
گرمش نمیشه ؟
فئودور : هوی .... ایوری
ایوری : اسم منو از کجا میدونی ؟
فئودور : احمق مگه خواهر چویا ناکاهارا نیستی ؟ و دوست دختر دازای ؟
ایوری : من خواهر چویام و دوست دختر دازای نیستم ( یکمی بلند )
فئودور : چیییی ؟ من فکر میکردم دوست دخترشی
ایوری : چرا ؟
فئودور : چون خیلی بهت ابراز علاقه میکنه
صورتم لبو شده بود
لینا : اهم اهم ... ایشون کی هستن
میخواستم بگم کیه
تا خواستم بگم فئدور حرف زد .... بی ادب
فئودور : فئودور داستایوفسکی هستم و شما ؟
لینا : لینا یوزوکی هستم ، دوست صمیمی ایوری
ایوری : نباید همچی رو به دشمن بگی
لینا : دشمن ؟
ایوری : آره ....اون دشمن دازایه
یهو فئودور یه اسلحه از زیر کتش دراورد
لینا : جیغ فرا بنفش
منشی : لصفا سا ....
منشی با دیدن اسلحه حرفش قطع شد
سریع گوشیم دراوردم به چویا زنگ زدم
میدونم تو کلاسن ، مجبور بودم
( حالا میرویم به پیش چویا در داخل کلاس )
از زبان چویا :
سر کلاس فیزیک بودیم
حصلام سر رفته بود
مخصوصا با این بغل دستیی که دارم
خر خون کلاس یونا میوسا ( میوسا فامیلیشه )
یه دختر مسخره
همیشه سوژه ی اینو اونه
یهو ایوری زنگ زد
آخه احمق خودت میدونی سر کلاسم
معلم : آقای چویا ناکاهارا لطفا گوشیتونو سایلنت کنید
چویا : خب بابا رو مخ
معلم : چیزی گفتین ( با لحن ترسناک بخونید )
چویا : اگه کر نباشی میشونی
دوباره ایوری زنگ زد
چویا : میشه جوابشو بدم .... خواهرمه .... ممکنه مثل همیشه کار دست خودش داده باشه
معلم : جوابشو بعد بسا دفتر
چویا : باشه
جواب ایوری رو داد
مکالمه ی ایوری و چویا :
چویا :الو ؟
ایوری : چویا کمکم کن ، فئودور میخواد بکشتم
چویا : چی ؟ کجایی الان ؟ اصلا اون فئودور اونجا چیکار داره ؟
ایوری : دام پزشکی لیوماکا ، نمیدونم اینجا چیکار داره
چویا : الان میام
ایوری : لیناااااااااا
چویا : لینا ؟ اون اونجا چیکار داره
ایوری: فئودور فاتحت خوندس ( با لحن ترسناک )
چویا : چی شده
ایوری : به بازوی لینا تیر زده
چویا : لعنتی
ایوری : همین الان با دازای و اعضای مافیا میای اینجا ( کمی بلند )
چویا : باشه
وگوشی رو قطع میکنه
پایان مکالمه *
چویا : هوی دازای بیا بریم
معلم : کجا ؟ اول دفتر
چویا : خواهرم تو خطره ازم میخوای بیام اون دفتر کوفتی
معلم : خطر ؟
چویا : آره.... یه روانی روش اسلحه کشیده ( بچه هایی که رو فئودور کراشن ، بخشید که بهش گفتم روانی .... منو نکشید ، من یچه خوبیم )
دازای : یه روانی ؟
چویا : فئودور
دازای : اوه اوه پس منم میتونم با دشمنم ه درگیری کوچیک داشته باشم ( یه نیشخند ترسناک میزنخ ومیره تو حالت مافیایی )
دازای : اون حق نداره به کسی که دوسش دارم صدمه بزنه
لیا ( یکی از اون قلدر های مدرسه که رو دازتی کرتش داره و همش بهش میچسبه ) : اون کیه ؟ اون هرزه کیه؟ ( بچه ها قصد توخین ندارم )
دازای میره گلویاون لیا رو میگیره و خیلی محکم فشار میده
لیا : سرفه سرفه سرفه ( بشت سر هم سرفه )
دازای : اونکه هرزست تویی نه ایوری ، اون مثل تو نیست ، تو انقدر با همه پسرا هستی که حد نداره.... ایوری مثل توی هرزه نیست ، اون یه دختر پاکه ، ممکنه یکم بد اخلاق باشه ، البته با شما بد اخلاقه ، اون با تمام دوستاش مهربونه ، فقط با کسایی بد اخلاقه که اذیتش میکنن یا بهش لقبای بد میدن
چویا : زود باش بریم ( الان میگید چرا چویا تعجب نکرد ... چون چویا خودش میدونه و سعی میکنه شما رو به هم برسونه )
( پرش زمانی به رسیدن به دام پزشکی )
دازای : اعضای مافیا رو خبر کردی ؟
چویا : آره ، موری هم اعصابش خورد شد و گفت که میاد
دازای : چرا موری میاد ؟
چویا : چون ایوری مثل بچه ی نداشته ی موریه
دازای : ما نیستیم ؟
چویا : ما هم هستیم ..... حالا برو تو
وقتی رفتن با یه از تعجب خشک شدن
ا... ایو ... ایوری ....................
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
سیلام
لایک یادتون نره
نظر تون درباره ی این پارت رو تو کامنتا بگید
و بگین باسه چی چویا و دازای تعجب کرده بودن
گداشا ( خداحافظ به زبان بچگونه )
تناسخ
پارت ۷
از زبان ایوری :
اون فئودور بود
همون تیپ همیشگی
یه ماه دیگه تابستونه و الانم هوا یه مقدار گرمه
ولی اون کلاهش روی سرشه
گرمش نمیشه ؟
فئودور : هوی .... ایوری
ایوری : اسم منو از کجا میدونی ؟
فئودور : احمق مگه خواهر چویا ناکاهارا نیستی ؟ و دوست دختر دازای ؟
ایوری : من خواهر چویام و دوست دختر دازای نیستم ( یکمی بلند )
فئودور : چیییی ؟ من فکر میکردم دوست دخترشی
ایوری : چرا ؟
فئودور : چون خیلی بهت ابراز علاقه میکنه
صورتم لبو شده بود
لینا : اهم اهم ... ایشون کی هستن
میخواستم بگم کیه
تا خواستم بگم فئدور حرف زد .... بی ادب
فئودور : فئودور داستایوفسکی هستم و شما ؟
لینا : لینا یوزوکی هستم ، دوست صمیمی ایوری
ایوری : نباید همچی رو به دشمن بگی
لینا : دشمن ؟
ایوری : آره ....اون دشمن دازایه
یهو فئودور یه اسلحه از زیر کتش دراورد
لینا : جیغ فرا بنفش
منشی : لصفا سا ....
منشی با دیدن اسلحه حرفش قطع شد
سریع گوشیم دراوردم به چویا زنگ زدم
میدونم تو کلاسن ، مجبور بودم
( حالا میرویم به پیش چویا در داخل کلاس )
از زبان چویا :
سر کلاس فیزیک بودیم
حصلام سر رفته بود
مخصوصا با این بغل دستیی که دارم
خر خون کلاس یونا میوسا ( میوسا فامیلیشه )
یه دختر مسخره
همیشه سوژه ی اینو اونه
یهو ایوری زنگ زد
آخه احمق خودت میدونی سر کلاسم
معلم : آقای چویا ناکاهارا لطفا گوشیتونو سایلنت کنید
چویا : خب بابا رو مخ
معلم : چیزی گفتین ( با لحن ترسناک بخونید )
چویا : اگه کر نباشی میشونی
دوباره ایوری زنگ زد
چویا : میشه جوابشو بدم .... خواهرمه .... ممکنه مثل همیشه کار دست خودش داده باشه
معلم : جوابشو بعد بسا دفتر
چویا : باشه
جواب ایوری رو داد
مکالمه ی ایوری و چویا :
چویا :الو ؟
ایوری : چویا کمکم کن ، فئودور میخواد بکشتم
چویا : چی ؟ کجایی الان ؟ اصلا اون فئودور اونجا چیکار داره ؟
ایوری : دام پزشکی لیوماکا ، نمیدونم اینجا چیکار داره
چویا : الان میام
ایوری : لیناااااااااا
چویا : لینا ؟ اون اونجا چیکار داره
ایوری: فئودور فاتحت خوندس ( با لحن ترسناک )
چویا : چی شده
ایوری : به بازوی لینا تیر زده
چویا : لعنتی
ایوری : همین الان با دازای و اعضای مافیا میای اینجا ( کمی بلند )
چویا : باشه
وگوشی رو قطع میکنه
پایان مکالمه *
چویا : هوی دازای بیا بریم
معلم : کجا ؟ اول دفتر
چویا : خواهرم تو خطره ازم میخوای بیام اون دفتر کوفتی
معلم : خطر ؟
چویا : آره.... یه روانی روش اسلحه کشیده ( بچه هایی که رو فئودور کراشن ، بخشید که بهش گفتم روانی .... منو نکشید ، من یچه خوبیم )
دازای : یه روانی ؟
چویا : فئودور
دازای : اوه اوه پس منم میتونم با دشمنم ه درگیری کوچیک داشته باشم ( یه نیشخند ترسناک میزنخ ومیره تو حالت مافیایی )
دازای : اون حق نداره به کسی که دوسش دارم صدمه بزنه
لیا ( یکی از اون قلدر های مدرسه که رو دازتی کرتش داره و همش بهش میچسبه ) : اون کیه ؟ اون هرزه کیه؟ ( بچه ها قصد توخین ندارم )
دازای میره گلویاون لیا رو میگیره و خیلی محکم فشار میده
لیا : سرفه سرفه سرفه ( بشت سر هم سرفه )
دازای : اونکه هرزست تویی نه ایوری ، اون مثل تو نیست ، تو انقدر با همه پسرا هستی که حد نداره.... ایوری مثل توی هرزه نیست ، اون یه دختر پاکه ، ممکنه یکم بد اخلاق باشه ، البته با شما بد اخلاقه ، اون با تمام دوستاش مهربونه ، فقط با کسایی بد اخلاقه که اذیتش میکنن یا بهش لقبای بد میدن
چویا : زود باش بریم ( الان میگید چرا چویا تعجب نکرد ... چون چویا خودش میدونه و سعی میکنه شما رو به هم برسونه )
( پرش زمانی به رسیدن به دام پزشکی )
دازای : اعضای مافیا رو خبر کردی ؟
چویا : آره ، موری هم اعصابش خورد شد و گفت که میاد
دازای : چرا موری میاد ؟
چویا : چون ایوری مثل بچه ی نداشته ی موریه
دازای : ما نیستیم ؟
چویا : ما هم هستیم ..... حالا برو تو
وقتی رفتن با یه از تعجب خشک شدن
ا... ایو ... ایوری ....................
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
سیلام
لایک یادتون نره
نظر تون درباره ی این پارت رو تو کامنتا بگید
و بگین باسه چی چویا و دازای تعجب کرده بودن
گداشا ( خداحافظ به زبان بچگونه )
۹.۴k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.