رمان بلوبری

رمان «بلوبری»

P1

آقای هندرسون: فردا باید شیرینی درست کنید البته برای این به گروه های دونفره تقسیم میشید

ذهن آنیا: خدایا خدایییااااا😐 حداقل با دامیان نیوفتم لطفا لطفا لطفا

آقای هندرسون:

بکی و الکس

الکس و بکی بهم زل زدن قیافه دوتاشون😐 (صدای جیرجیرک )

دامیان و رز

آنیا و دامیان😸(لبخند معروف آنیا ) این وسط رز😐

جولیا و آنیا

آنیا😶
جولیا☹️

الیس و مکس

الیس و مکس دست دادن🤝🏻

ذهن آنیا: یپپپییی (خر ذوق شده😂)😀
واستا چی؟🤯 منو... جولیا؟😐 حداقل با دامیان نیوفتادم🥲
ادمین: الهههییییی😅


رز:😐

رز و دامیان خب ببین رز میخواست که آنیا و دامیان بهم برسن یه همچین شخصیتی داره و الان تو شوکه چون حتی تو دفتر هم آنیا و دامیان رو تو ی گروه گذاشته بود گروه بندی هارو تغییر داده بود ولی بازم دامیان و آنیا جدان و الان اینجوریه(😐)

تو راه خونه:

ویو بکی:

ب رز نگا کردم تو شکه

رز😐

و آنیا بین گریه و خنده گیر افتاده

آنیا🥲

و من💩

خب دیگه بجز خنده کاری نمیتوستم بکنم از اونجایی که من و رز نقشه کشیدیم و قسم خوردیم که آنیا و دامیان رو بهم برسونیم این قیافه ی من عادیه💩
دیدگاه ها (۲)

رمان «بلوبری»P2بچه ها اینجا آنیا ۱۲ سالش هست و بقیه۱۳آنیا و ...

رمان «بلوبری»P3 هفته ی بعد:ویو ادمین:آنیا و بقیه داشتن آماده...

خبر

ممنون عزیز

#زندگی_احساسی_من #part20موقعیت فردا صبح داخل اتوبوسانیا « ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط