با همین دست به دستان تو عادت کردم


با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم

جا برای من گنجشک زیاد است، ولی
به درختان خیابان تو عادت کردم

گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد
به ته خالی لیوان تو عادت کردم

دستم اندازه‌ی یک لمس بهاری سبز است
بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستن پایان تو عادت کردم
دیدگاه ها (۰)

ﻭﺳﻌﺖِ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺩﻧﯿﺎﯼِ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ به اﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ،ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ...

🔸 بسیاری از فتنه‌ها از دروغ برمی‌خیزد، از اینکه بگویی در انت...

#همسرداری✅وقتی با خانواده همسرتون مشکل دارید بدترین جمله این...

#هردو_بدانیم به همسر سفارش کنید هوای مادرش را داشته باشد و...

با همین دست، به دستان تو عادت کردماین گناه است ولی جان تو عا...

دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده امزیر ِ باران، کوزه بر دوشم ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_230_ول کن اونو+هن؟ اشاره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط