فریاد من از دست غمت عیب نباشد

فریاد من از دست غمت عیب نباشد
کاین درد نپندارم از آن من تنهاست

با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست

👤 سعدی
دیدگاه ها (۱)

گر نثار قدم یار گرامی نکنمگوهر جان به چه کار دگرم بازآید👤 حا...

با نگار خویش باش و خوب خوب اندیش باشاز دو عالم بیش باش و در ...

اهل دردی که زبان دل من داند نیستدردمندم من و یاران همه بی در...

زلف او برده قرار خاطر از من یادگاریمن هم از آن زلف دارم یادگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط