PT1
PT1
راوی ویو
ماریا دخترکی بود که عاشق رقصیدن بود رقص باله یا هر رقصی اون معتاد بود معتاد به رقصیدن تو زندگیش هیچ وقت رویه خوش ندید اون تصادف مامان باباش تو ۵ سالگی و اومدنش تویه خانواده مافیا و ترد شدنش از همه چیز اون گاهی وقتا آنقدر میرقصید که براش درد پاشو بدنش مهم نبود تا سر حد بیهوشی میرقصید چون حالشو خوب میکرد با وجود خستگیه پاس بازم میرقصید امشبم مثل همیشه باید میرفت بار تا برایه آدمایه هیز دور و برش برقصه که هرکودوم از سگم سگ ترن و نمیشد بهشون چیزی میگفت چون احتمال مرگش خیلی بالا بود اون بار مخصوص مافیا هاست از ترسناک ترین مافیا ها گرفته تا غمار باز ها و قاچاقچیان اونم نه قاچاقچیان معمولی قاچاقچی اعضای بدن انسان و از جمله پدر خوانده خودش که رئیس باند مافیا بود
امروزم مثل همیشه به بار رفت و با لذت میرقصید نه واسه اون ادمایه هیز کثیف واسه آرامش دل خودش و هواس پرتیش یه لباس باز پوشیده بود که بدن زیبا و پوست سفیدشو برا ادمایه اونجا به نمایش میزاشت که این باعث تحریک شدنشون میشد (عکس لباس رو براتون میزارم) رقصید و رقصید و رقصید دیگه جونی نداشت ولی باید تحمل میکرد تا همه از بار برن و همشون رفتن دخترک با همون حالت خستگی تو اتاقش خودشو انداخت رو تخت پاهاش درد وحشتناکی داشت رفت سمت کمدش و لباسشو عوض کرد لباس خوابشو پوشید رو تخت نشست و مثل همیشه به پاهاش پماد میمالید که واسه درد و کبودیایه پاش خوب بود و بهترشون میکرد تو همین هین بود که در زدن ماریا:بیا تو یکی از خدمتکارایه مخصوص ماریا بود که پیر بود و ماریا بهش میگه آجوما و بهتر بگم براش مثل یه مادره و خیلی باهاش مهربونه ماریا:آه آجوما بیا تو آجوما:خسته نباشی دخترم نگاش کن از خستگی داری طلف میشی بیا دخترم برات آب میوه آوردم آب میوه آلبالویی بود ماریا عاشق آب آلبالو شیرین بود ماریا:آه مرسی اجوما ماریا رفت و رو تخت نشست اجوماهم کنارش نشست انقدر تشنش بود که سیر همرو خورد یه نگاه به چهره مهربون آجوما کرد و آجوما موهایه قهوه ایه ماریا رو نوازش کردم ماریا مثل بچه های دو ساله خودشو تو بغل آجوما جا داد چون حس میکرد مادرش کنارشه و راحت میتونه بخوابه
شرط ها
۲۰ لایک
راوی ویو
ماریا دخترکی بود که عاشق رقصیدن بود رقص باله یا هر رقصی اون معتاد بود معتاد به رقصیدن تو زندگیش هیچ وقت رویه خوش ندید اون تصادف مامان باباش تو ۵ سالگی و اومدنش تویه خانواده مافیا و ترد شدنش از همه چیز اون گاهی وقتا آنقدر میرقصید که براش درد پاشو بدنش مهم نبود تا سر حد بیهوشی میرقصید چون حالشو خوب میکرد با وجود خستگیه پاس بازم میرقصید امشبم مثل همیشه باید میرفت بار تا برایه آدمایه هیز دور و برش برقصه که هرکودوم از سگم سگ ترن و نمیشد بهشون چیزی میگفت چون احتمال مرگش خیلی بالا بود اون بار مخصوص مافیا هاست از ترسناک ترین مافیا ها گرفته تا غمار باز ها و قاچاقچیان اونم نه قاچاقچیان معمولی قاچاقچی اعضای بدن انسان و از جمله پدر خوانده خودش که رئیس باند مافیا بود
امروزم مثل همیشه به بار رفت و با لذت میرقصید نه واسه اون ادمایه هیز کثیف واسه آرامش دل خودش و هواس پرتیش یه لباس باز پوشیده بود که بدن زیبا و پوست سفیدشو برا ادمایه اونجا به نمایش میزاشت که این باعث تحریک شدنشون میشد (عکس لباس رو براتون میزارم) رقصید و رقصید و رقصید دیگه جونی نداشت ولی باید تحمل میکرد تا همه از بار برن و همشون رفتن دخترک با همون حالت خستگی تو اتاقش خودشو انداخت رو تخت پاهاش درد وحشتناکی داشت رفت سمت کمدش و لباسشو عوض کرد لباس خوابشو پوشید رو تخت نشست و مثل همیشه به پاهاش پماد میمالید که واسه درد و کبودیایه پاش خوب بود و بهترشون میکرد تو همین هین بود که در زدن ماریا:بیا تو یکی از خدمتکارایه مخصوص ماریا بود که پیر بود و ماریا بهش میگه آجوما و بهتر بگم براش مثل یه مادره و خیلی باهاش مهربونه ماریا:آه آجوما بیا تو آجوما:خسته نباشی دخترم نگاش کن از خستگی داری طلف میشی بیا دخترم برات آب میوه آوردم آب میوه آلبالویی بود ماریا عاشق آب آلبالو شیرین بود ماریا:آه مرسی اجوما ماریا رفت و رو تخت نشست اجوماهم کنارش نشست انقدر تشنش بود که سیر همرو خورد یه نگاه به چهره مهربون آجوما کرد و آجوما موهایه قهوه ایه ماریا رو نوازش کردم ماریا مثل بچه های دو ساله خودشو تو بغل آجوما جا داد چون حس میکرد مادرش کنارشه و راحت میتونه بخوابه
شرط ها
۲۰ لایک
۲۷.۹k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.