پارت ۱۸
پارت ۱۸
کوک:چی از رو مبلش سریع بلند شد کوک:میگم چرا بجایه اینکه خوب شم بدتر میشم همون موقع کوکی رفت یه سیلی محکم زد تو صورتش که افتاد زمین داشت میرفت سمتش که جلوشو گرفتم من:جونگکوک صبر کن دختره:من من کاری نکردم من فق دستورارو اجرا کردم گفتن اگه اینکارو نکنم مامانمو میکشن و یه پول خیلی زیاد دادن واسه درمانش واقعا راست میگم من:کی بهت گفت اینکارارو انجام بدی دختره:مین سهون کوک:چی جانگ:قربان این همون فامیلیه که باعث قتل خانوادتون شد همون موقع دیدم سرشو گرفت افتاد رو مبل من:جونگ کوک چت شد رفتم سمتش من:کوک جانگ:حتما خاطراتش اومد تو ذهنش باید داروهاشو بدی بهش من:کجاست جانگ:تو کشو اولیست رفتم سمت کشو من:بگو آب بیارن بازش کردم یه قوطی بود رفتم سمتش خدمتکار آب آورد قرصشو دادم بعد چند دقیقه پاشد هی راه میرفت من:عزیزم آروم باش کوک:چجوری آروم باشم آخه چجوری من:عزیزم بجایه عصبانیت بهتره یه فکری بکنی کوک:چه فکری آخه هیچی به ذهنم نمیرسه من:با عصبانیت تو هیچی درست نمیشه تازه خوب شدی عزیزم کوک:خوب نشدم هر لحظه بدتر شدم رفتم طرفش دستمو رو صورتش کشیدم من:تو اول آروم باش خودتو کنترل کن باهم درستش میکنیم عزیزم لبامو چسبوندم رو لباش و یه بوسه ریز گذاشتم لبخندی زدم زدم دستمو گرفت و روشو بوسید دستمو کشیدم رو موهاش و بردمش تو بغلم من:درستش میکنیم فقط آروم باش کمرمو گرفت تو دستاش منم سرشو تو گردنم گرفتم و نوازش کردم پشت سرشو و دستمو رو شونش گذاشتم کوک:برا همینه همش آرومم چون تو وجودتممنو آروم میکنه چه برسه به بغل کردنت مرسی که نزاشتی بهم اون ماده رو تذریق کنه الان میفهمم وجود خوبتو عاشقتم من:منم عاشقتم
کوک:چی از رو مبلش سریع بلند شد کوک:میگم چرا بجایه اینکه خوب شم بدتر میشم همون موقع کوکی رفت یه سیلی محکم زد تو صورتش که افتاد زمین داشت میرفت سمتش که جلوشو گرفتم من:جونگکوک صبر کن دختره:من من کاری نکردم من فق دستورارو اجرا کردم گفتن اگه اینکارو نکنم مامانمو میکشن و یه پول خیلی زیاد دادن واسه درمانش واقعا راست میگم من:کی بهت گفت اینکارارو انجام بدی دختره:مین سهون کوک:چی جانگ:قربان این همون فامیلیه که باعث قتل خانوادتون شد همون موقع دیدم سرشو گرفت افتاد رو مبل من:جونگ کوک چت شد رفتم سمتش من:کوک جانگ:حتما خاطراتش اومد تو ذهنش باید داروهاشو بدی بهش من:کجاست جانگ:تو کشو اولیست رفتم سمت کشو من:بگو آب بیارن بازش کردم یه قوطی بود رفتم سمتش خدمتکار آب آورد قرصشو دادم بعد چند دقیقه پاشد هی راه میرفت من:عزیزم آروم باش کوک:چجوری آروم باشم آخه چجوری من:عزیزم بجایه عصبانیت بهتره یه فکری بکنی کوک:چه فکری آخه هیچی به ذهنم نمیرسه من:با عصبانیت تو هیچی درست نمیشه تازه خوب شدی عزیزم کوک:خوب نشدم هر لحظه بدتر شدم رفتم طرفش دستمو رو صورتش کشیدم من:تو اول آروم باش خودتو کنترل کن باهم درستش میکنیم عزیزم لبامو چسبوندم رو لباش و یه بوسه ریز گذاشتم لبخندی زدم زدم دستمو گرفت و روشو بوسید دستمو کشیدم رو موهاش و بردمش تو بغلم من:درستش میکنیم فقط آروم باش کمرمو گرفت تو دستاش منم سرشو تو گردنم گرفتم و نوازش کردم پشت سرشو و دستمو رو شونش گذاشتم کوک:برا همینه همش آرومم چون تو وجودتممنو آروم میکنه چه برسه به بغل کردنت مرسی که نزاشتی بهم اون ماده رو تذریق کنه الان میفهمم وجود خوبتو عاشقتم من:منم عاشقتم
۲۶.۴k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.