وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی

وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی.
پارت ¹⁶
ویو وونهی
صبح شد از خواب باشدمو کارامو کردم صبحانمو خوردم لباس قشنگ و شیکی پوشیدمو ارایش غلیضی انجام دادم امروز تولدمه میخوام بهترین روزمو با جونگکوک بگذرونممم خوشحالمم
به سمت شرکت حرکت کردم رسیدم اونجا به همه سلام کردمو رفتم پیش جونگکوک تا مدارکارو بدم
تق تق تق صدای در
کوک: بیا تو
وونهی: سلامم کوکیی
کوک: عه تویی وونهی بیا بشین
وونهی: خوبی چرا اخمات تو همه
کوکی: هیچی فقط روز بدی داشتم
وونهی: امم امروزز باید بهترین روزت باشهه
کوک: حتما
کوک: برو بریم تو ماشین
وونهی: میریم کجاا؟
کوک: این یه سوپرازه بیب
وونهی: باشتی
بدون هیچ حرفی نشستم تو ماشین امروز رفتاراش خیلی عجیب شده هیچ وقت اینطوری نبود ولی خب باید عادت کنمم
رفتیم و تا شب بیرون موندیم تقریبا ساعت 10 بود...
کوک: اگه یکی بخواد بکشتت چیکار میکنی؟
وونهی: ها این چه سوالیه کوک
کوک: همنطوری پرسیدم فقط... قرار نیست که کسی بکشتت.. :)
وونهی: خب.... من که کاری نکردم که کسی بخواد منو بکش...»
یه دفعه یکی از پشت سرم بیهوشم کرد و بعد تاریکی....
فلش بک تایمی که برگه ها رسیدن:
این یوپ: کوک زودد باش فقطط زود باش بیاا بیروننن
کوک: چخبر شده برگه ها رسیدن..؟؟
این یوپ: قضیه همین برگه هاستتتتت زوددد باششش
رفتم پیشش
این یوپ: باورت نمیشه که کی خواهرتو کشته
کوک: کدومم عوضیی بگوووو
این یوپ: بیاا خودت ببین لعنتی..
با دیدن اسمش خشکم زد.. کیم وونهی؟... تمام وقتایی که باهاش بودم مثل سرعت نور از چشمام دور شدن یعنی چی اون دخترررر چطور. اخهه
کوک: نه.. نه این باید دروغ باشههه (داد میزنه)
این یوپ: مطئسفم
کوک: ایی اشغال میکشمتتت
فلش بک وونهی:
با سنگینی که شمامو گرفته بود بیدار شدم چ. چی دستو پاهام بسته شده بود دهنمم همین طورر با ترس و اضطراب به شخصی که یه کت سیاه پوشیده بود و یه سیگار دستش بود نگاه کردم
.. او.. اون جونگکوک بودد؟