فیک وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی
فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی
پارت ¹⁵
فلش بک وونهی:
فردا تولدمه؟ وایی اصن یادم نبود انقد درگیر کار بودم که یادم رفته بود تولدمه
بعد از چند دقیقه رفتم یه دوش 5 مینی گرفتم اومدم بیرون کارای لازمو کردم روتین پوستیمو انجام دادم رفتم پایین پیش بقیه تا شام بخوریم که دیدم داداشم نیست حتما رفته دمبال کارای مافیاییش
مافیا ها همشون ترسناکن و من ازشون واقعا میترسم ولی داداشم از اون ادم های بدی نبود اون خیلی مهربونه البته با خانوادش نه با کسه دیگه ای😂☠️
غذامو خوردم وقتی تموم شد دیدم زنگ در خورد رفتم باز کنم که دیدم داداشمه با لباسای خونی..
وونهی: داداشیی سلامم چیی شدهه چرا سرو وضعت خونیهه
سوبین: هیچی نیست وونهی فقط دوباره با یه عوضی درگیر شدم
وونهی: چیزیت که نشده ها؟
سوبین: نه بابااا چی باید بشه
وونهی: غذا خوردی گشنت نیست؟
سوبین: چرا اتفاقا خیلی گشنمه میرم یه چیزی بخورم
وونهی: باشه داداشیی..
رفتم بالا تا گوشیمو بیارم دیدم خانوادم دارن راجب یه چیزی هی پچ پچ میکنن
بابام: خب باید تو کیکو بگیری (اروم روبه سوجین گفت برای تولده فردام)
سوجین: اهه باشهه
وونهی: داریدد راجب چی پچ پچ میکنیدد؟؟
بابام: اهم چیزه هیچی راجب کار بودد
وونهی: شما گفتیدو منم باور کردم(لبخند)
بابام: دخترم یه سوال ازت دارم..
وونهی: بپرس بابا جونمم
بابام: ارزوت چیه؟
هیچ وقت ندیدم بابام از این نوع سوالا بپرسه ولی به هر حال جواب میدم
وونهی: امم ارزوم اینه که هرکاری کنم تا خانوادمو خوش بخت کنم و برم پی ارزو هام هیچی نتونه جلو دارم باشه قوی باشمو از همه محافظت کنم...
سوجین: توقوط زیادی نیست؟(پوزخند)
بابام: سوجین ساکت باش این ارزو مسخره نیست
در مورد این موضوع صحبت کردیم که ساعت 1 شده بود باید میرفتم زود میخوابیدم برای کار فردا رفتم تو اتاقم که روی گوشیم پیام اومد
جونگکوک بودد
پیام: عزیزممم فردا میخوای بیای شرکت؟؟
نوشتم: نمیدونم باید بیام؟
جونگکوک: امم به نظر من نیاا
نوشتم: امم ولی کارا عقب میموننن
جونگکوک: هرچی تو بگی پرنسس
ویو جونگکوک: این پسره سوبین خیلی چسبیده بهم نکنه میخاد چیزی که ماله منه رو بدزده باید یه جوری بکشمش ولی دوتامون هم سطحیم اونم مثل من قویه موندم چطوری شکستش بدم زد کمرمو ناقص کرد اشغال
پارت ¹⁵
فلش بک وونهی:
فردا تولدمه؟ وایی اصن یادم نبود انقد درگیر کار بودم که یادم رفته بود تولدمه
بعد از چند دقیقه رفتم یه دوش 5 مینی گرفتم اومدم بیرون کارای لازمو کردم روتین پوستیمو انجام دادم رفتم پایین پیش بقیه تا شام بخوریم که دیدم داداشم نیست حتما رفته دمبال کارای مافیاییش
مافیا ها همشون ترسناکن و من ازشون واقعا میترسم ولی داداشم از اون ادم های بدی نبود اون خیلی مهربونه البته با خانوادش نه با کسه دیگه ای😂☠️
غذامو خوردم وقتی تموم شد دیدم زنگ در خورد رفتم باز کنم که دیدم داداشمه با لباسای خونی..
وونهی: داداشیی سلامم چیی شدهه چرا سرو وضعت خونیهه
سوبین: هیچی نیست وونهی فقط دوباره با یه عوضی درگیر شدم
وونهی: چیزیت که نشده ها؟
سوبین: نه بابااا چی باید بشه
وونهی: غذا خوردی گشنت نیست؟
سوبین: چرا اتفاقا خیلی گشنمه میرم یه چیزی بخورم
وونهی: باشه داداشیی..
رفتم بالا تا گوشیمو بیارم دیدم خانوادم دارن راجب یه چیزی هی پچ پچ میکنن
بابام: خب باید تو کیکو بگیری (اروم روبه سوجین گفت برای تولده فردام)
سوجین: اهه باشهه
وونهی: داریدد راجب چی پچ پچ میکنیدد؟؟
بابام: اهم چیزه هیچی راجب کار بودد
وونهی: شما گفتیدو منم باور کردم(لبخند)
بابام: دخترم یه سوال ازت دارم..
وونهی: بپرس بابا جونمم
بابام: ارزوت چیه؟
هیچ وقت ندیدم بابام از این نوع سوالا بپرسه ولی به هر حال جواب میدم
وونهی: امم ارزوم اینه که هرکاری کنم تا خانوادمو خوش بخت کنم و برم پی ارزو هام هیچی نتونه جلو دارم باشه قوی باشمو از همه محافظت کنم...
سوجین: توقوط زیادی نیست؟(پوزخند)
بابام: سوجین ساکت باش این ارزو مسخره نیست
در مورد این موضوع صحبت کردیم که ساعت 1 شده بود باید میرفتم زود میخوابیدم برای کار فردا رفتم تو اتاقم که روی گوشیم پیام اومد
جونگکوک بودد
پیام: عزیزممم فردا میخوای بیای شرکت؟؟
نوشتم: نمیدونم باید بیام؟
جونگکوک: امم به نظر من نیاا
نوشتم: امم ولی کارا عقب میموننن
جونگکوک: هرچی تو بگی پرنسس
ویو جونگکوک: این پسره سوبین خیلی چسبیده بهم نکنه میخاد چیزی که ماله منه رو بدزده باید یه جوری بکشمش ولی دوتامون هم سطحیم اونم مثل من قویه موندم چطوری شکستش بدم زد کمرمو ناقص کرد اشغال
- ۳.۶k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط