عشق با قلدریpt10
Pt10
ب ا.ت:ما خانوادگی تصمیم گرفتیم تو و وون یو با هم ازدواج کنین البته وون یو تو رو دوست داره
ات:چی؟
ب ا.ت: ا.ت تو دیگه بزرگ شدی وقته ازدواجت رسیده مین بهترین دوسته منه
ا.ت:چی.چیزه من میخوام ادامه تحصیل بدم
وون یو: من مشکلی ندارم
وایی الان چیکار کنم
م ا.ت: ا.ت تو الان دیگه وفته ازدواجت رسیده نکنه کسه دیگه ای رو دوست داری
من وون یو خوشم نمیومد مجبور بودم دست به کاری بزنم که نباید میزدم
ا.ت:ا.اره من عاشق یکیم
بابا یه لبخند زد
ب ا.ت:کی؟
به شوگا یه نگاه انداختم دست به سینه با تردید نگام میکرد
ا.ت:شوگا منو شوگا یه کاپلیم
شوگا از حالت دست به سینه در اومد دهنش باز موند
وون یو:چ.چی؟
رفتم پیش شوگا بازوشو گرفتم اروم زمزمه کردم
ا.ت:من از وون یو خوشم نمیاد مجبور بودم
شوگا:خیلی هیزی میدونم نقشه کشیدی
ا.ت:من عاشق شوگام ما توی یه دانشگاه درس میخونیم باهم اشنا هستیم
ب ا.ت:ولی شوگا برا...(میخواست بگه شوگا برادر وون یوئه)
ا.ت:اونا برادر ناتنین بعدشم ربطی نداره
م ا.ت:پس بازم وصلتمون با خونواده مینه
ب شوگا:مبارکه
م شوگا:ولی قرار شد...
شوگا:شما بهمون خبر ندادین ما زود تر از حرفای شما این تصمیمو گرفتیم
با حرف شوگا تعجب کردم
م شوگا:هر جور باشه تو هم پسر من محسوب میشی پس مبارکه*خیلی سرد
م ا.ت: اجوما شیرینی بیار بلاخره باید دهنمونو شیرین کنیم
ب شوگا:تاریخ عقد کی باشه؟
ا.ت: یکم خیلی زود تصمیم نگرفین ما تازه اومدیم تو رابطه
م ا.ت: راست میگی عجله ممکنه وضعیتو بدتر کنه
ا.ت:درسته درسته
ا.ت:ما دیگه بریم از راه اومدیم خسته ایم
ب ا.ت: برو دخترم برو خستگی تو در کن
ا.ت:ممنون
دست شوگارو گرفتمو کشوندمش بالا
تا دم در اتاقا رفتیم
دستشو از دستم کشید بیرون
شوگا:این کارت اصن درست نیست دقیقا الان منو تو شدیم...
ات:واقعا متاسفم نمیخواستم اینجوری شه
شوگا:مگه نگفتی همچین چیزی اتفاق نمیوفته
ا.ت:واقعا میگم اصلا نمی خواستم همچین چیزی بشه
شوگا:نمی خوام دیگه چیزی بشنوم
بدون اینکه چیزی بگم رفتم تو اتاقم
رفتم حموم لباسامو عوض کردم خسته بودم از هرچی حرفو بحث ازدواجه
در اتاقم زده شده شد
ا.ت:بله؟
شوگا:میتونم بیام تو؟
ا.ت:چی میخوای؟
شوگا:متاسفم فقط میخواستم بگم بهت کمک میکنم
ویو شوگا
منتظر بودم درو باز کنه اما نکرد داشتم میرفتم که درو باز کرد
ا.ت:بیا تو
شوگا:جدا؟*خنده لثه ای
رفتم داخل این اولین باری بود که میومدم تو اتاقش
شوگا:اتاقت خیلی قشنگه
ات:ممنون
شوگا:خب چه کاری باید انجام بدیم؟
ا.ت:فقط فیلم بازی کنیم
شوگا:مثلا همو بغل کنیم؟(ادای بغل کردن در میاره)
شوگا:مثلا حرفای عاشقونه بزنیم؟
شوگا: یا همو بوس کنیم؟
ا.ت: دوتای اولو مورد پسنده دوومیه چندش اوره یکم
شوگا:از نظر منم یکم چندش اوره
ا.ت:خب بیخیال ذهنمونو از داستان منحرف نکنیم
شوگا:تاکی باید فیلم بازی کنیم؟
ات:تا وقتی که دست از سرمون بردارن
شوگا:ممکنه تا ازدواجم پیش بره؟
ا.ت:شاید ولی خب نگران نباش سوری انجامش میدیم
شوگا:خدا نکنه
ا.ت:چی؟
شوگا:منظورم ازدواجه خدا نکنه تا ازدواج پیش بره
ا.ت:ولی من میدونم تا کجا پیش میره
شوگا:کجا؟
ا.ت:بیخیال بهش فکر میکنم چندشم میشه
شوگا:ولی این خانواده ای که من میبینم حس میکنم فردا قراره ازدواج کنیم
زد به بازوم
ا.ت:نفوذ بد نزن
شوگا:فقط واقعیتو میگم
ا.ت:نمیدونم چه برنامه ای دارن
شوگا:فعلا خب من میرم:]
ا.ت:باشه
ویو ا.ت
از اتاقم رفت بیرون
هوفف الان چیکار کنم
رفتم پایین تو اشپزخونه تا یکم اب بخورم داشتم اب میخوردم
ب شوگا: درباره شوگا مطمعنی
اب افتاد تو گلوم به سرفه افتادم
ا.ت:(سرفه)(سرفه)چطور؟
ب شوگا: چون تا حالا شوگا دربارش باها صحبت نکرده
ا.ت:خب، شوگا خیلی چیزا به شما نگفته
ب شوگا: مثلا چی میخواسته که بهم نگفته؟
ا.ت: مهرو محبت
ب شوگا: منظورت چیه؟
ا.ت: منظوره بدی ندارم اما شوگا تنهاست دلم میخواد کنارش باشم
ب شوگا: شوگا برای زندگیش تلاش نمیکنه چون فکر میکنه من از من بهش ارث میرسه
ا.ت: نه اون واسه زندگیش خیلی تلاش کرده ولی حمایت نشده اون چشمش به ثروت شما نیشت اون فقط نیازمند مهر پدریه دارو ندارش فقط شمایین اما جوریه که حس میکنه نادیدش میگیرین اون درونگراست ولی درونگراها تا اخرش نمیتونن تو خودشون نگه دارن یه روزی میرسه که یکیو پیدا کنن و خودشونو خالی کنن
ب شوگا:اون تورو پیدا کرد
ا.ت: اوهوم اون منو پیدا کرد منم راضیم که الان باهمیم
تو دلش: من گناهی نکردم بزارین فقط برم
ب شوگا:باشه پس با پدرت صحبت میکنم این هفته نامزدیو میگریم
چ.چی...
ب ا.ت:ما خانوادگی تصمیم گرفتیم تو و وون یو با هم ازدواج کنین البته وون یو تو رو دوست داره
ات:چی؟
ب ا.ت: ا.ت تو دیگه بزرگ شدی وقته ازدواجت رسیده مین بهترین دوسته منه
ا.ت:چی.چیزه من میخوام ادامه تحصیل بدم
وون یو: من مشکلی ندارم
وایی الان چیکار کنم
م ا.ت: ا.ت تو الان دیگه وفته ازدواجت رسیده نکنه کسه دیگه ای رو دوست داری
من وون یو خوشم نمیومد مجبور بودم دست به کاری بزنم که نباید میزدم
ا.ت:ا.اره من عاشق یکیم
بابا یه لبخند زد
ب ا.ت:کی؟
به شوگا یه نگاه انداختم دست به سینه با تردید نگام میکرد
ا.ت:شوگا منو شوگا یه کاپلیم
شوگا از حالت دست به سینه در اومد دهنش باز موند
وون یو:چ.چی؟
رفتم پیش شوگا بازوشو گرفتم اروم زمزمه کردم
ا.ت:من از وون یو خوشم نمیاد مجبور بودم
شوگا:خیلی هیزی میدونم نقشه کشیدی
ا.ت:من عاشق شوگام ما توی یه دانشگاه درس میخونیم باهم اشنا هستیم
ب ا.ت:ولی شوگا برا...(میخواست بگه شوگا برادر وون یوئه)
ا.ت:اونا برادر ناتنین بعدشم ربطی نداره
م ا.ت:پس بازم وصلتمون با خونواده مینه
ب شوگا:مبارکه
م شوگا:ولی قرار شد...
شوگا:شما بهمون خبر ندادین ما زود تر از حرفای شما این تصمیمو گرفتیم
با حرف شوگا تعجب کردم
م شوگا:هر جور باشه تو هم پسر من محسوب میشی پس مبارکه*خیلی سرد
م ا.ت: اجوما شیرینی بیار بلاخره باید دهنمونو شیرین کنیم
ب شوگا:تاریخ عقد کی باشه؟
ا.ت: یکم خیلی زود تصمیم نگرفین ما تازه اومدیم تو رابطه
م ا.ت: راست میگی عجله ممکنه وضعیتو بدتر کنه
ا.ت:درسته درسته
ا.ت:ما دیگه بریم از راه اومدیم خسته ایم
ب ا.ت: برو دخترم برو خستگی تو در کن
ا.ت:ممنون
دست شوگارو گرفتمو کشوندمش بالا
تا دم در اتاقا رفتیم
دستشو از دستم کشید بیرون
شوگا:این کارت اصن درست نیست دقیقا الان منو تو شدیم...
ات:واقعا متاسفم نمیخواستم اینجوری شه
شوگا:مگه نگفتی همچین چیزی اتفاق نمیوفته
ا.ت:واقعا میگم اصلا نمی خواستم همچین چیزی بشه
شوگا:نمی خوام دیگه چیزی بشنوم
بدون اینکه چیزی بگم رفتم تو اتاقم
رفتم حموم لباسامو عوض کردم خسته بودم از هرچی حرفو بحث ازدواجه
در اتاقم زده شده شد
ا.ت:بله؟
شوگا:میتونم بیام تو؟
ا.ت:چی میخوای؟
شوگا:متاسفم فقط میخواستم بگم بهت کمک میکنم
ویو شوگا
منتظر بودم درو باز کنه اما نکرد داشتم میرفتم که درو باز کرد
ا.ت:بیا تو
شوگا:جدا؟*خنده لثه ای
رفتم داخل این اولین باری بود که میومدم تو اتاقش
شوگا:اتاقت خیلی قشنگه
ات:ممنون
شوگا:خب چه کاری باید انجام بدیم؟
ا.ت:فقط فیلم بازی کنیم
شوگا:مثلا همو بغل کنیم؟(ادای بغل کردن در میاره)
شوگا:مثلا حرفای عاشقونه بزنیم؟
شوگا: یا همو بوس کنیم؟
ا.ت: دوتای اولو مورد پسنده دوومیه چندش اوره یکم
شوگا:از نظر منم یکم چندش اوره
ا.ت:خب بیخیال ذهنمونو از داستان منحرف نکنیم
شوگا:تاکی باید فیلم بازی کنیم؟
ات:تا وقتی که دست از سرمون بردارن
شوگا:ممکنه تا ازدواجم پیش بره؟
ا.ت:شاید ولی خب نگران نباش سوری انجامش میدیم
شوگا:خدا نکنه
ا.ت:چی؟
شوگا:منظورم ازدواجه خدا نکنه تا ازدواج پیش بره
ا.ت:ولی من میدونم تا کجا پیش میره
شوگا:کجا؟
ا.ت:بیخیال بهش فکر میکنم چندشم میشه
شوگا:ولی این خانواده ای که من میبینم حس میکنم فردا قراره ازدواج کنیم
زد به بازوم
ا.ت:نفوذ بد نزن
شوگا:فقط واقعیتو میگم
ا.ت:نمیدونم چه برنامه ای دارن
شوگا:فعلا خب من میرم:]
ا.ت:باشه
ویو ا.ت
از اتاقم رفت بیرون
هوفف الان چیکار کنم
رفتم پایین تو اشپزخونه تا یکم اب بخورم داشتم اب میخوردم
ب شوگا: درباره شوگا مطمعنی
اب افتاد تو گلوم به سرفه افتادم
ا.ت:(سرفه)(سرفه)چطور؟
ب شوگا: چون تا حالا شوگا دربارش باها صحبت نکرده
ا.ت:خب، شوگا خیلی چیزا به شما نگفته
ب شوگا: مثلا چی میخواسته که بهم نگفته؟
ا.ت: مهرو محبت
ب شوگا: منظورت چیه؟
ا.ت: منظوره بدی ندارم اما شوگا تنهاست دلم میخواد کنارش باشم
ب شوگا: شوگا برای زندگیش تلاش نمیکنه چون فکر میکنه من از من بهش ارث میرسه
ا.ت: نه اون واسه زندگیش خیلی تلاش کرده ولی حمایت نشده اون چشمش به ثروت شما نیشت اون فقط نیازمند مهر پدریه دارو ندارش فقط شمایین اما جوریه که حس میکنه نادیدش میگیرین اون درونگراست ولی درونگراها تا اخرش نمیتونن تو خودشون نگه دارن یه روزی میرسه که یکیو پیدا کنن و خودشونو خالی کنن
ب شوگا:اون تورو پیدا کرد
ا.ت: اوهوم اون منو پیدا کرد منم راضیم که الان باهمیم
تو دلش: من گناهی نکردم بزارین فقط برم
ب شوگا:باشه پس با پدرت صحبت میکنم این هفته نامزدیو میگریم
چ.چی...
۸۷.۶k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.