خب خب خب
خب خب خب
نظزراتونووبگین لازمه بدونم اینو بای اکسوالا نوشتم
بخونید امیدوارم خوشتون بیاد
یه فنجون قهوه ی ربع ساعته
دختر پسری
نیون ،شیومین
نیون:
وارد کافی شاپ شدم یه میز نزدیک پمجره انتخاب کردم و روش نشستم گارسون اومد تا سفارشمو بگیره نگاهی بهش کردم و دستمو رویه شیرکاکائوی داغ گزاشتم نیم تعظیمی کرد و رفت به صندلی تکیه دادم و به بیرون نگاه کردم به عکسم تو شیشه ی براق و تمیز کافی نگاه کردم و لبخند زدم من واقعا جذاب بودم نگاهی گزرا به داخل کافی کردم تمه چوبی و قشنگی داشت دلنشین بود هوم دوسش داشتم صدای در اومد سریع چشمامم رو از دیوار ها گرفتم و به در خیره شدم ....نه خودش نبود چند داره دیگه در باز شد... پسر نصبتا جوونی داخل شد... بعد از اون دختره نو جوونی با دوستش هردو لباس فرم مدرسه پوشیده بودن.. چقد با هم شاد بودن .....شکلاتم رو گارسون اورد تشکر کردم و همش زدم دوباره صدای در اومد ایندفه زوج تقریبا میان سالی وارد شدن.... بعد از اون یه دختر پسر دبیرستانی که دستای همو گرفته بودن و دختره از کوله پسره بالا میرفت دو سه دقیقه گزشت من همچان به در خیره و در حال هم زدن فنجونم در باز شد اون خدای من خودش بود...با یه عینک افتابی و کاپشنه نیم چرم واقعا جذاب و خیره کننده بود سمت پیشخوان رفت... از حرکت لب هاش متوجه شدم که یه قهوه سفارش داد اومد یه میز و صندلی جلو تر از من نشست عینکشو در اورد و چشمایه قشنگشو دیدم عینکشو رویه میزگزاشت نفس عمیق کشید و به صندلیش تکیه داد.و به بیرون نگاه کرد به ساعتم نگاه کردم 7/45بود ایکاش دقیقه ها کندتر بگزره دوباره بهش خیره شدم قهوه شو اوردن شکلاتم دیگه تقریبا سرد شده بود ولی در برابر سرمایه بدنه خودم هیچ بود اون شروع کرد هم زدن قهوه و بعد فنجونو بلند کرد و مزه مزش کرد وقتی دیدم اونم داره میخوره احساس کردم که واقعا یه قراره پس خودمم شروع کردم به سر کشیدن شکلاتم دوباره بهش خیره شدم همین جور ادامه داشت تا اینکه قهوه اشو تمام کرد به اطراف نگاهی کرد و و عینکشو برداشت و تویه جیبش گزاشت و به راه افتاد... از دره کافی خارج شد و منم دنبالش بیرون رفتم.... و دیگه بعدش ندیدمش.....
شیومین:. صبح زود با نامه ای که دست خطی رو لرزون نشون میداد رو به رو شدم قرار شد یه کافی شاپه قدیمی ولی شیک و پر مشتری برم اماده شدم و حسابی به خودم رسیدم فهمیده بودم طرفم دختره پس باید از موقعیت استفاده میکردم.... به کافی رسیدم پشت پیشخوان رفتم و سفارشمو دادم و رفتم میز جلوییه دختری که یه کلاه 2008اروپایی داشت نشستم صورتشو اول خوب نمیدیدم ولی بعد تقریبا متوجه ی چشمای مهربونش شدم دلم میخواست برم و باهاش صحبت کنم ولی من الان سره قرار بودم با کسه دیگه ای اه چقد وقت نشناسه شایدم رفته قهوه ام رو اوردن همش زدم برش.داشتم و مزه مزش کردم جالبه متوجه شدم دختره هم همراه با من همین کارو کرد.... به ساعت نگاه کردم 8/00حتما رفته قهوه ام تموم شد و از دره کافی زدم بیرون پشت سرم صدای قدم هایی رو شنیدم من تویه تاریکی گم شده بودم.... پس اون نمیتونست منو ببینه سوار ماشین شدم و حرکت کردم هنوز چشمای قشنگ دختره تو ذهنمه.......
......................................فردا....................................
-اقای کیم ؟
با شنیدن صدای منشیه اتاقم بهش اجازه ی اومدن دادم دستامو تویه هم قلاب کردم پای راستم رویه پای چپم انداختم و دستامو رویه پام گزاشتم به منشی نگاه کردم یه برگه سمتم گرفت و گفت یکی از کارمندا که هم کاره شما بوده استعفا داده اینو باید ببرین دفتره رئیس بهش اطلاع بدین با سر تأیید کردم و بلند شدم اروم کاغذو باز کردم برای یک لحظه شوک تمام تنمو گرفت.... همون دست خط دیروزی ......گیج شدم ولی کاغذو به رئیس دادم..... من هنوز دو چیز هزمشون برام سخته..... چرا اون دختر تویه اون پونزده دقیقه استقلال من خیره بود و چرا نکمن دلبستش شدم و چرا دست خط هممکارم با اون دختره بد قول یا کم تحمل یکی بوده برای چی چطور ممکنه؟؟؟
پایان
#oneshote#hs_fic
نظزراتونووبگین لازمه بدونم اینو بای اکسوالا نوشتم
بخونید امیدوارم خوشتون بیاد
یه فنجون قهوه ی ربع ساعته
دختر پسری
نیون ،شیومین
نیون:
وارد کافی شاپ شدم یه میز نزدیک پمجره انتخاب کردم و روش نشستم گارسون اومد تا سفارشمو بگیره نگاهی بهش کردم و دستمو رویه شیرکاکائوی داغ گزاشتم نیم تعظیمی کرد و رفت به صندلی تکیه دادم و به بیرون نگاه کردم به عکسم تو شیشه ی براق و تمیز کافی نگاه کردم و لبخند زدم من واقعا جذاب بودم نگاهی گزرا به داخل کافی کردم تمه چوبی و قشنگی داشت دلنشین بود هوم دوسش داشتم صدای در اومد سریع چشمامم رو از دیوار ها گرفتم و به در خیره شدم ....نه خودش نبود چند داره دیگه در باز شد... پسر نصبتا جوونی داخل شد... بعد از اون دختره نو جوونی با دوستش هردو لباس فرم مدرسه پوشیده بودن.. چقد با هم شاد بودن .....شکلاتم رو گارسون اورد تشکر کردم و همش زدم دوباره صدای در اومد ایندفه زوج تقریبا میان سالی وارد شدن.... بعد از اون یه دختر پسر دبیرستانی که دستای همو گرفته بودن و دختره از کوله پسره بالا میرفت دو سه دقیقه گزشت من همچان به در خیره و در حال هم زدن فنجونم در باز شد اون خدای من خودش بود...با یه عینک افتابی و کاپشنه نیم چرم واقعا جذاب و خیره کننده بود سمت پیشخوان رفت... از حرکت لب هاش متوجه شدم که یه قهوه سفارش داد اومد یه میز و صندلی جلو تر از من نشست عینکشو در اورد و چشمایه قشنگشو دیدم عینکشو رویه میزگزاشت نفس عمیق کشید و به صندلیش تکیه داد.و به بیرون نگاه کرد به ساعتم نگاه کردم 7/45بود ایکاش دقیقه ها کندتر بگزره دوباره بهش خیره شدم قهوه شو اوردن شکلاتم دیگه تقریبا سرد شده بود ولی در برابر سرمایه بدنه خودم هیچ بود اون شروع کرد هم زدن قهوه و بعد فنجونو بلند کرد و مزه مزش کرد وقتی دیدم اونم داره میخوره احساس کردم که واقعا یه قراره پس خودمم شروع کردم به سر کشیدن شکلاتم دوباره بهش خیره شدم همین جور ادامه داشت تا اینکه قهوه اشو تمام کرد به اطراف نگاهی کرد و و عینکشو برداشت و تویه جیبش گزاشت و به راه افتاد... از دره کافی خارج شد و منم دنبالش بیرون رفتم.... و دیگه بعدش ندیدمش.....
شیومین:. صبح زود با نامه ای که دست خطی رو لرزون نشون میداد رو به رو شدم قرار شد یه کافی شاپه قدیمی ولی شیک و پر مشتری برم اماده شدم و حسابی به خودم رسیدم فهمیده بودم طرفم دختره پس باید از موقعیت استفاده میکردم.... به کافی رسیدم پشت پیشخوان رفتم و سفارشمو دادم و رفتم میز جلوییه دختری که یه کلاه 2008اروپایی داشت نشستم صورتشو اول خوب نمیدیدم ولی بعد تقریبا متوجه ی چشمای مهربونش شدم دلم میخواست برم و باهاش صحبت کنم ولی من الان سره قرار بودم با کسه دیگه ای اه چقد وقت نشناسه شایدم رفته قهوه ام رو اوردن همش زدم برش.داشتم و مزه مزش کردم جالبه متوجه شدم دختره هم همراه با من همین کارو کرد.... به ساعت نگاه کردم 8/00حتما رفته قهوه ام تموم شد و از دره کافی زدم بیرون پشت سرم صدای قدم هایی رو شنیدم من تویه تاریکی گم شده بودم.... پس اون نمیتونست منو ببینه سوار ماشین شدم و حرکت کردم هنوز چشمای قشنگ دختره تو ذهنمه.......
......................................فردا....................................
-اقای کیم ؟
با شنیدن صدای منشیه اتاقم بهش اجازه ی اومدن دادم دستامو تویه هم قلاب کردم پای راستم رویه پای چپم انداختم و دستامو رویه پام گزاشتم به منشی نگاه کردم یه برگه سمتم گرفت و گفت یکی از کارمندا که هم کاره شما بوده استعفا داده اینو باید ببرین دفتره رئیس بهش اطلاع بدین با سر تأیید کردم و بلند شدم اروم کاغذو باز کردم برای یک لحظه شوک تمام تنمو گرفت.... همون دست خط دیروزی ......گیج شدم ولی کاغذو به رئیس دادم..... من هنوز دو چیز هزمشون برام سخته..... چرا اون دختر تویه اون پونزده دقیقه استقلال من خیره بود و چرا نکمن دلبستش شدم و چرا دست خط هممکارم با اون دختره بد قول یا کم تحمل یکی بوده برای چی چطور ممکنه؟؟؟
پایان
#oneshote#hs_fic
- ۷.۴k
- ۱۵ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط