خسته ام ازخود گریزانم نمی دانم چرا

خستـــه ام ازخـــــود گـــــریزانم، نمی دانم چرا؟
غم زده بر جسم بـــــی جانـــــم، نمی دانم چرا؟

باد،گویی ریشه ام را سست و بی جان کرده است!
همچـــــو برگـــــی دست طوفانم، نمی دانم چرا؟

روزگاری در ســـــرم ســــودای جنگل بود و حال...
تکـــــ درختـــــی در بیابانـــــم، نمی دانم چرا؟

من که خـــــود "دنیای باران" بودم اینک اینچنین...
تشنه ی یکـــــ قـــــطره بارانم، نمی دانم چرا؟

سهم من از زندگـــــی جز درد و ناکامی نبود!
مـــــن دلیلش را نمـــــی دانم... نمی دانم چرا؟
دیدگاه ها (۱)

ثمر

نه فقط از تو بانو اگر دل بکنم می میرمسایه ات نیز بیفتد به تن...

وقتی که ترکم می کنی ، یک عمر در جا می زنمروی تمام شیشه ها ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط