فیک : پیدات می کنم
فیک : پیدات می کنم
پارت ۳
وقتی اون صحنه رو دیدم احساس کردم که قلبم دیگه نمیزنه ، خون جلو چشامو گرفته بود هرچی دارو گرفته بودم از دستم افتاد فقط دویدم سمتشون دیدم که داره دستشو میاره بالا که به موعای هه جونگ دست بزنه دستشو گرفتم
از دید هه جونگ: خیلی ترسیده بودم داشت به موهام دست می زد تو دلم گفتم اگه جونکوک اینجا بود میدونست باهات چی کار کنه دستاشو برد بالا که چشامو بستم و اشک ریختم دیدم چیزی رو موهام حس نمی کنم چشامو باز کردم دیدم کوک دسته گارسونه ( اشغال ) گرفته همینجوری از چشام اشک میومد وقتی کوک دسته گارسونه رو گرفت کوبوندش به دیوار و زیرلب بهم گفت حالت خوبه ؟ بمون عقب کار دارم باهاش منم براش سر تکون دادم ( به معنی که خوبم ) و رفتم عقب
دیدک که جونکوک یه مشت زد تو صورتش اونم هی میزد و منم جیغ میزدم می گفتم کوککککک مَردم اومدن که جداشون کنن منم که فقط گریه می کردم اما کوک تا می خورد زدش و فُش می داد اما خب مردم جداشون کردن وقتی کوک روشو به من کردم دیدم از بینیش داره خون میاد من شک شده بودم و ترسیده بودم سریع رفتم براش اب و دستمال اوردم واقعا نمیدونستم باید چی کار کنم ( خیلی خون میومد ترسیده بودم)
کوک : تو حالت خوبه ؟ کاریت که نکرد ببخشید که اذیت شدی
هه جونگ: من خوبم اما تو به خاطر من کتک خوردی فهمیدم که چقدر دوسم داری
کوک: تازه فهمیدی ، من دیوونتم 🥺💜
( همون موقع تلفن هه جونگ زنگ خورد)
هه جونگ: ( وقتی موبایل نگاه کردم دیدم جون وو بود گفتم اگه جواب بدم دوباره داستان میشه ) کوک بینیت دوباره داره خون میاد حواست هست ؟ نمی دونم چرا خون ریزیش هی زیاد میشد
کوک: اخ اره دستمال اول که خونی شد دستمال دوم ، سوم و چهارم همینجوری ادامه پیدا کرد
هه جونگ: کوکی پاشو بریم دکتر اینجوری نمیشه
پارت ۳
وقتی اون صحنه رو دیدم احساس کردم که قلبم دیگه نمیزنه ، خون جلو چشامو گرفته بود هرچی دارو گرفته بودم از دستم افتاد فقط دویدم سمتشون دیدم که داره دستشو میاره بالا که به موعای هه جونگ دست بزنه دستشو گرفتم
از دید هه جونگ: خیلی ترسیده بودم داشت به موهام دست می زد تو دلم گفتم اگه جونکوک اینجا بود میدونست باهات چی کار کنه دستاشو برد بالا که چشامو بستم و اشک ریختم دیدم چیزی رو موهام حس نمی کنم چشامو باز کردم دیدم کوک دسته گارسونه ( اشغال ) گرفته همینجوری از چشام اشک میومد وقتی کوک دسته گارسونه رو گرفت کوبوندش به دیوار و زیرلب بهم گفت حالت خوبه ؟ بمون عقب کار دارم باهاش منم براش سر تکون دادم ( به معنی که خوبم ) و رفتم عقب
دیدک که جونکوک یه مشت زد تو صورتش اونم هی میزد و منم جیغ میزدم می گفتم کوککککک مَردم اومدن که جداشون کنن منم که فقط گریه می کردم اما کوک تا می خورد زدش و فُش می داد اما خب مردم جداشون کردن وقتی کوک روشو به من کردم دیدم از بینیش داره خون میاد من شک شده بودم و ترسیده بودم سریع رفتم براش اب و دستمال اوردم واقعا نمیدونستم باید چی کار کنم ( خیلی خون میومد ترسیده بودم)
کوک : تو حالت خوبه ؟ کاریت که نکرد ببخشید که اذیت شدی
هه جونگ: من خوبم اما تو به خاطر من کتک خوردی فهمیدم که چقدر دوسم داری
کوک: تازه فهمیدی ، من دیوونتم 🥺💜
( همون موقع تلفن هه جونگ زنگ خورد)
هه جونگ: ( وقتی موبایل نگاه کردم دیدم جون وو بود گفتم اگه جواب بدم دوباره داستان میشه ) کوک بینیت دوباره داره خون میاد حواست هست ؟ نمی دونم چرا خون ریزیش هی زیاد میشد
کوک: اخ اره دستمال اول که خونی شد دستمال دوم ، سوم و چهارم همینجوری ادامه پیدا کرد
هه جونگ: کوکی پاشو بریم دکتر اینجوری نمیشه
۴.۷k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.