thebackwardharshworld پارت

#the_backward_harsh_world #پارت31
لونا
(فلش بک قبل گردهمایی)
وارد اداره شدم وف چه جایی
ترسناکیه واستا شیش تا دوربین برایی
یک زندانی زیاد نیس
کریس:هویی زنبور دنبالم بیا دور وبرتم
نگاه نکن اینا یکم زیادی حشری هستن
زندانی هایی پشت شیشه ها خیره
شده بودن بهم یکیشون انگشت فاکشو
گرفت بالا داخل دایره اون یکی دستش
فرو کرد چندشم شد خیلی تخمی بودن
اینا آخه بگو آبت کم بود نونت کم بود
دیگه زندان اومدنت چی بود
کریس:ترسیدی میتونی برگردی
من:کی من نه بابا بزن بریم
وارد اتاق شدیم هشتا دوربین داشت
تک تیراندازهایی خودکار وف چه خفن
یهو یه ادم آوردن داخل سرپوش رویی
کلش بود برداشتن باورم نمیشد اینکه
استاد منه!
من:استاد لی
استادلی:فک کردم کشتنت خوشحالم
زنده ایی
من:استاد چرا شمارو گرفتن
گردنشو شکوند پوزخندی زد که معنی لبخند برایی اون بود همیشه
استاد:به خاطر هک کردن سایت بانک
مرکزی توچی چرا بااینایی
من:به خاطر شرکتمون برنامه نویسش
منم استاد میشه کمکمون کنی لطفا
استاد:هرچند این خیانت به قانونام
میشه اما به خاطر تو قبول چی می
خوایی بگو بینم
من:صاحب این شخص کع این خالکوبی
رو کشیده برام پیدا کنش
استاد:یکم دیر اومدی این شخص مرده
کریس:چطور ممکنه عوضی بگو
چطوری تو شیش ساله این تویی
چطوری فهمیدی هان؟!چطوری میدونی
استاد:هیع جوجه پلیس من درسته
دستم کوتاه اما خبرارو دارم درضمن پسرش همین جاست توهمین شهر
من:استاد لطفا آدرس شو بده لطفا
استاد:نه دیگه لونا نشد دیگه خودت
میدونی هرچیزی قیمتی داره
کریس:همینکه نمیکشمت همین کع می
زارم نفس بکشی خودش کمک برات
من:استاد لطفا
بغلش کردم مثل پدرم بود برام دم
گوشش زمزمه کردم
من:خواهش میکنم پدر لطفا کمکم کن
زندگی منو خواهرام به این پرونده
بسته است لطفااا
استاد:خیل خوب اول از همه دوربین
هارو خاموش کن منو با لونا تنها بزار
کریس:هیع چی...
من:برو بیرون الآن
دستاش مشت کردرفت استاد رویی
برگه نوشت
استاد:چقدر از گذشتتون میدونن چیکار
کردین که اینطوری شد
من:هیچی! حدود یک میلیارد ون کلاه
برداری کردیم دونفر رو هم کشتیم
استاد:فهمیدم پس رسما به عنوان یه
دختر شاهکار کردین آدرس مینویسم
برات
من:فک کنم آره ممنونم پدر
استادبرگه رو خورد لبخندی زد رویه
برگه دیگه آدرس نوشت
استاد:بهم سر بزن حالا که جامو یاد
گرفتی
#اسکندر #آیسان_رومخ
دیدگاه ها (۳)

#فن_فیک_به_سمت_جهنم پارت ۱۹خواست چند تا چیز دیگه بارشون کنه ...

#serendipity #forever_rain #پارت_۲jungkook pov~ یرین باهام ت...

#عمارت_ابر #پارت16(جیسو)دستم به شدت میسوخت خدایا یک چیزم ندا...

#عمارت_ابر #پارت15(پسرا)جونگ.کوک:تف چرا نمیگن بانو:وی.جونگ ک...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط