اهوی من
اهوی من
پارت ۷۵
فردا شد قرار شد ک اراد منو انا رو ببره شهربازی انا رو حاضر کردم خودمم یک تیشرت کلاه و شلوار کارگو پوشیدم رفتیم نشستیم تو ماشین منتظر اراد بودیم ک اراد امد
اراد:خب اول دوتایتون یک بوس بدین بعد راه بیوفتیم
اهو:باشه بیا بوس
اراد منو انا رو بوس کرد رفتیم به سمت شهربازی رسیدم
من مثل این بچه ها شروع کردم بدو بدو کردن به طرف بازی ها پشمک خوردیم اینا
شب شده بود با اراد تو شهربازی نشسته بودیم زندگیمون تازه داشت جون میگرفت تازه داشت وایب خوب بهمون میداد
اهو:اراد من برم صورت انارو بشورم پشمکی شده تو اینجا وایسا
اراد:باشه برو
با انا رفتم سرویس بهداشتی صورت انارو شستم خودمو مرتب کردم ک یک دفعه یک اقایی ک صورتش ماسک عجیب داشت به سمت امد
(دوساعت بعد)
(اراد)
الان دوساعت ک خبری از اهو انا نیست شهربازی بسته شده بود کل شهربازی رو زیررو کردم ولی خبری از اهو انا نبود زنگ زدم به پارسا
پارسا:چیشده اراد؟
اراد:اهو انا گم شدن خودتو برسون شهربازی شادی
پارسا:الان میام
بعد نیم ساعت ارسلان پارسا غزل امدن
پارسا:خوب توضیح بده بیبینم چیشده
اراد:ما از بعدظهر امدیم شهربازی اهو گفت برم صورت انا رو بشورم دیگ برنگشت
غزل:نکنه دزدینش؟
ارسلان:ولی من هیچ قدرتی رو حس نمکنم
پارسا:باید بریم مخفیگامون باید افرادمون بفرستیم پیداشونکنن
ارسلان:نکنه ک اونا...
پارسا:نه دیگ این حرف نزن اونا نمتونن
پارت ۷۵
فردا شد قرار شد ک اراد منو انا رو ببره شهربازی انا رو حاضر کردم خودمم یک تیشرت کلاه و شلوار کارگو پوشیدم رفتیم نشستیم تو ماشین منتظر اراد بودیم ک اراد امد
اراد:خب اول دوتایتون یک بوس بدین بعد راه بیوفتیم
اهو:باشه بیا بوس
اراد منو انا رو بوس کرد رفتیم به سمت شهربازی رسیدم
من مثل این بچه ها شروع کردم بدو بدو کردن به طرف بازی ها پشمک خوردیم اینا
شب شده بود با اراد تو شهربازی نشسته بودیم زندگیمون تازه داشت جون میگرفت تازه داشت وایب خوب بهمون میداد
اهو:اراد من برم صورت انارو بشورم پشمکی شده تو اینجا وایسا
اراد:باشه برو
با انا رفتم سرویس بهداشتی صورت انارو شستم خودمو مرتب کردم ک یک دفعه یک اقایی ک صورتش ماسک عجیب داشت به سمت امد
(دوساعت بعد)
(اراد)
الان دوساعت ک خبری از اهو انا نیست شهربازی بسته شده بود کل شهربازی رو زیررو کردم ولی خبری از اهو انا نبود زنگ زدم به پارسا
پارسا:چیشده اراد؟
اراد:اهو انا گم شدن خودتو برسون شهربازی شادی
پارسا:الان میام
بعد نیم ساعت ارسلان پارسا غزل امدن
پارسا:خوب توضیح بده بیبینم چیشده
اراد:ما از بعدظهر امدیم شهربازی اهو گفت برم صورت انا رو بشورم دیگ برنگشت
غزل:نکنه دزدینش؟
ارسلان:ولی من هیچ قدرتی رو حس نمکنم
پارسا:باید بریم مخفیگامون باید افرادمون بفرستیم پیداشونکنن
ارسلان:نکنه ک اونا...
پارسا:نه دیگ این حرف نزن اونا نمتونن
۲.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.