ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part39
دو سال بعد
ویو ات
صبح بیدار شدم رفتم پیش سوهی دیدم نیس
رفتم پایین دیدم بغل تهیونگ با هم رو مانپه خوابیدن
ولی من تو این دوسال حس هایی به تهیونگ پیدا کردم یعنی با اون بودن بهم حس خوبی میده (والا برا منم حس خوبی میداد) ولی نمیدونم اونم همین حسو بهم. داره یا نه
ویو تهیونگ
شب دیدم سوهی داره گریه میکنه خواستم ات رو بیدار کنم ولی دلم نیومد خیلی کیوت خوابیده بود
رفتم تا سوهی اروم کنم ندونستم چطوری خوابم برده
ویو ات
تهیونگ کم کم داشت بیدار میشود
که بهم گف
ته: چیه به خوشگلیم محو شدی😏
ات: نه اصلا ربط نداره(اره جون عمت)
فلش بک
تهیونگ
این دو ساله که دیوانه وار به ات عاشق شدم
و احساس میکنم اونم همین حسو بهم داره
بخاطر همین با فیلیکس هماهنگ کردم که امروز بریم بار و به ات اعتراف کنم
ادامه ی داستان
سوهی رو اروم گذاشتم رو کاناپه و اروم اروم به ات نزدیک میشدم که ات داشت عقب میرفت
ته: اخه تا کجا میخوای بری عقب
ات: اگه تو نیای جلو من نمیرم عقب
ته: خب اگه بیام جلو چی؟
ات: مثلا میتونم از بابا شدن محرومت کنم
(ویه لقد از بچه ساز تهیونگ زد و الفرار)
ته: اههههه فقط بگیرمت
ات: اگه میتونی بگیر
که ات دارشت به طرف. اتاق میدید و تهیونگ پشت سر اون
که اخرش تهیونگ ات رو گرفت و ات رو انداخت رو تخت روش خمیه زدوشروع کرد به مک زدن لبای ات
که میخواست لباس های ات رو در بیاره
سوهی وارد اتاق میشه(اره فک میکردین از اون کارا میکنن)
سوهی: مامان بابا دالین چیکال میکنین با لحن کیوت و بچگونه
که ات تهیونگ و حل داد زمین
ات: هیچی عزیزم داریم بازی میکنیم
تهیونگ: اره بازی میکنیم بعدا ادامشو میدیدم(اروم) که ات چپ چپ به تهیونگ نگا کرد
سوهی: پس منم میام بازی کنم
تهیونگ: وقتی بزرگ شدی با زنت بازی میکنی😂
ات: عزیزم تو به بابا گوش نکن بیا با هم یه بازی دیگ انجام بدیم
و ات سوهی رو برداشت و رفت تو سالن وباهم بازی کردن
ویو تهیونگ
حدود یک ساعتی میشود که ات با سوهی داشت بازی میکرد که فیلیکس زنگ زد
مکالمه ی بین تهیونگ و فیلیکس
فیلیکس: هلو چطوری؟
ته: های خوبم ببینم امشب میریم دیگه
فیلیکس: اره به جویئون گفتم میریم
ته: بزار من به ات بگم یه لحظه واسا پشت خط
ته: ات فیلیکس میگه امروز میرن بار ما هم بریم
ات: خب سوهی چی میشه
ته: برای سوهی پرستار گرفتم(بچم همه چیو تدارک دیده)
ات: اوکی بریم
ته: الوو فیلیکس اوکی میریم
فیلیکس: باشه پس ساعت هفت تو این بار باش مثلا ادرس میده.............
ته: اوکی بای
ویو ات
ساعت 5بود رفتم یه دوش30مینی گرفتم
امدم لباس انتخاب کردم یه ارایش لایتی کردم و رفتم پایین
ویو تهیونگ
پایین اماده منتظر ات بود تا اینکه دیدمش محوش شدم
تهیونگ: بنظرت زیادی خوشگل نشدی.........
#part39
دو سال بعد
ویو ات
صبح بیدار شدم رفتم پیش سوهی دیدم نیس
رفتم پایین دیدم بغل تهیونگ با هم رو مانپه خوابیدن
ولی من تو این دوسال حس هایی به تهیونگ پیدا کردم یعنی با اون بودن بهم حس خوبی میده (والا برا منم حس خوبی میداد) ولی نمیدونم اونم همین حسو بهم. داره یا نه
ویو تهیونگ
شب دیدم سوهی داره گریه میکنه خواستم ات رو بیدار کنم ولی دلم نیومد خیلی کیوت خوابیده بود
رفتم تا سوهی اروم کنم ندونستم چطوری خوابم برده
ویو ات
تهیونگ کم کم داشت بیدار میشود
که بهم گف
ته: چیه به خوشگلیم محو شدی😏
ات: نه اصلا ربط نداره(اره جون عمت)
فلش بک
تهیونگ
این دو ساله که دیوانه وار به ات عاشق شدم
و احساس میکنم اونم همین حسو بهم داره
بخاطر همین با فیلیکس هماهنگ کردم که امروز بریم بار و به ات اعتراف کنم
ادامه ی داستان
سوهی رو اروم گذاشتم رو کاناپه و اروم اروم به ات نزدیک میشدم که ات داشت عقب میرفت
ته: اخه تا کجا میخوای بری عقب
ات: اگه تو نیای جلو من نمیرم عقب
ته: خب اگه بیام جلو چی؟
ات: مثلا میتونم از بابا شدن محرومت کنم
(ویه لقد از بچه ساز تهیونگ زد و الفرار)
ته: اههههه فقط بگیرمت
ات: اگه میتونی بگیر
که ات دارشت به طرف. اتاق میدید و تهیونگ پشت سر اون
که اخرش تهیونگ ات رو گرفت و ات رو انداخت رو تخت روش خمیه زدوشروع کرد به مک زدن لبای ات
که میخواست لباس های ات رو در بیاره
سوهی وارد اتاق میشه(اره فک میکردین از اون کارا میکنن)
سوهی: مامان بابا دالین چیکال میکنین با لحن کیوت و بچگونه
که ات تهیونگ و حل داد زمین
ات: هیچی عزیزم داریم بازی میکنیم
تهیونگ: اره بازی میکنیم بعدا ادامشو میدیدم(اروم) که ات چپ چپ به تهیونگ نگا کرد
سوهی: پس منم میام بازی کنم
تهیونگ: وقتی بزرگ شدی با زنت بازی میکنی😂
ات: عزیزم تو به بابا گوش نکن بیا با هم یه بازی دیگ انجام بدیم
و ات سوهی رو برداشت و رفت تو سالن وباهم بازی کردن
ویو تهیونگ
حدود یک ساعتی میشود که ات با سوهی داشت بازی میکرد که فیلیکس زنگ زد
مکالمه ی بین تهیونگ و فیلیکس
فیلیکس: هلو چطوری؟
ته: های خوبم ببینم امشب میریم دیگه
فیلیکس: اره به جویئون گفتم میریم
ته: بزار من به ات بگم یه لحظه واسا پشت خط
ته: ات فیلیکس میگه امروز میرن بار ما هم بریم
ات: خب سوهی چی میشه
ته: برای سوهی پرستار گرفتم(بچم همه چیو تدارک دیده)
ات: اوکی بریم
ته: الوو فیلیکس اوکی میریم
فیلیکس: باشه پس ساعت هفت تو این بار باش مثلا ادرس میده.............
ته: اوکی بای
ویو ات
ساعت 5بود رفتم یه دوش30مینی گرفتم
امدم لباس انتخاب کردم یه ارایش لایتی کردم و رفتم پایین
ویو تهیونگ
پایین اماده منتظر ات بود تا اینکه دیدمش محوش شدم
تهیونگ: بنظرت زیادی خوشگل نشدی.........
۳۵.۲k
۲۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.