ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part41
ته: کارت خوب بود بیب
ات: ددی
ته: جون ددی
ات: دررد دارم
که تهیونگ ات رو براید اسلاید بغل کرد و ات رو برد گذاشت تو وان و دلشو ماساژ داد بعد ۱۰مین لباس های ات رو پوشوند و رفتن خوابیدن
ویو ات
صبح با دل درد شدیدی بیدار شدم که خواستم برم از درد افتادم زمین که دیدم تهیونگ بیدار شده
ته: بیب چرا منو بیدار نکردی که رفت به ات کمک کرد
ات: اححح خیلی درد دارم
که ته ات رو گذاشت رو تخت و رفت به ات مسکن اورد
ته: بیا بیب اینو بخور خوب میشی
ات: باشه، مرسی
بعد نیم ساعت
قرص رو خورده بودم که ندونستیم با تهیونگ چطوری خوابمون برده که با صدای سوهی بیدار شدم
سوهی: مامان بابا بیدال شید
ات و ته سوهی رو گرفت و قلقلت دادن
ته در گوش ات گفت
ته: بهتر شدی
ات: اوهومم
ات: من برم صبحانه حاضر کنم
ته و سوهی: باشه
ویو ات
رفتم صبحانه رو حاضر کردمو رفتم سوهی و ته رو صدا کردم
ته و سوهی امدن و صبحانه خوردن
بعد از صبحانه ته رفت برای سرکار اماده بشه
ویو ته
رفتم که لباسامو بپوشم با دیدن پیراهنم عصابم خورد شد(تهیونگ روی پیراهناش حساسه که ات اتو نزده است)
ته: ات با داد
ات: بله چیشده چرا داد میزنی(سوهی رفته مهد کودک البته اگه تو کره مهد کودک بود😂😂)
ته: این وضع پیراهن. چیه؟
ات: ب.ب.. بخشید بده اتو کنم
ته: نمخوام یکی دیگه میپوشم عصبی
پرش به سر کار
ویو ته
امروز خواستم به خونه زود برکردم تو راه شکلات و گل و یه انگشتر خریدم چون صبح روش داد زدم و عصبی شدم
ویو ات
داشتم اتاق و جمع میکردم که با دیدن تخت یاد دبشب افتادم و گفتم
ات: یعنی منو دوست داره
که دیدم یکی از پشت بغلم کرد
ویو ته
رسیدم خونه همه جا رو گشتم ولی ات نبود رفتم اتاق که دیدم گف یعنی منو دوست داره منم رفتم از پشت بغلش کردم
ته: همم خیلی دوست دارم
ات: تهیو...
ته: هیششش هیچی نگو
وبرگشت و جلوی ات زانو زد و گف خانم کیم ات این بار با رضایت خودت همسر واقعی من میشی
ات: با شوق گف ارههههههههه
و با ته همو بغل کردنو ته از لب ات بوسید گف
ته: عشقم بفرما اینارو برا تو خریدم ببخشید که صبح روت داد زدم
ات با دیدن وسایل ها خر ذوق شد و گف
ات: اشکالی نداره ددی
که سوهی از مهد کودک رسید
سوهی: مامانییییییی
اینالو کی خریده منم میخوام
ات: بابا خریده بیابخوریم
تهیونگ تو هم بیا
ته: نه من نمیخوام شما بخورین
که بعد باهم رفتن ناهار خوردن
بعد سوهی و ات بازی. کردنو شب شد سوهی خسته شد ات سوهی رو خوابوند
وقتی رف اتاق
تهیونگ دست ات رو گرفت و چسبوند به دیوار
ته: خانم خوشگله یکمی به ما هم توجه کن فقط. به سوهی توجه میکنی
ات: انگار یکی حسودیش شده
ته: باشه بابا
که خواست بره ات تهیونگ رو گرفت و از لبش بوسید
ات: خب باشه قهر نکن
ته: فقط منتظر این بودم
که لبای ات رو گرفتو مک زد.........
#part41
ته: کارت خوب بود بیب
ات: ددی
ته: جون ددی
ات: دررد دارم
که تهیونگ ات رو براید اسلاید بغل کرد و ات رو برد گذاشت تو وان و دلشو ماساژ داد بعد ۱۰مین لباس های ات رو پوشوند و رفتن خوابیدن
ویو ات
صبح با دل درد شدیدی بیدار شدم که خواستم برم از درد افتادم زمین که دیدم تهیونگ بیدار شده
ته: بیب چرا منو بیدار نکردی که رفت به ات کمک کرد
ات: اححح خیلی درد دارم
که ته ات رو گذاشت رو تخت و رفت به ات مسکن اورد
ته: بیا بیب اینو بخور خوب میشی
ات: باشه، مرسی
بعد نیم ساعت
قرص رو خورده بودم که ندونستیم با تهیونگ چطوری خوابمون برده که با صدای سوهی بیدار شدم
سوهی: مامان بابا بیدال شید
ات و ته سوهی رو گرفت و قلقلت دادن
ته در گوش ات گفت
ته: بهتر شدی
ات: اوهومم
ات: من برم صبحانه حاضر کنم
ته و سوهی: باشه
ویو ات
رفتم صبحانه رو حاضر کردمو رفتم سوهی و ته رو صدا کردم
ته و سوهی امدن و صبحانه خوردن
بعد از صبحانه ته رفت برای سرکار اماده بشه
ویو ته
رفتم که لباسامو بپوشم با دیدن پیراهنم عصابم خورد شد(تهیونگ روی پیراهناش حساسه که ات اتو نزده است)
ته: ات با داد
ات: بله چیشده چرا داد میزنی(سوهی رفته مهد کودک البته اگه تو کره مهد کودک بود😂😂)
ته: این وضع پیراهن. چیه؟
ات: ب.ب.. بخشید بده اتو کنم
ته: نمخوام یکی دیگه میپوشم عصبی
پرش به سر کار
ویو ته
امروز خواستم به خونه زود برکردم تو راه شکلات و گل و یه انگشتر خریدم چون صبح روش داد زدم و عصبی شدم
ویو ات
داشتم اتاق و جمع میکردم که با دیدن تخت یاد دبشب افتادم و گفتم
ات: یعنی منو دوست داره
که دیدم یکی از پشت بغلم کرد
ویو ته
رسیدم خونه همه جا رو گشتم ولی ات نبود رفتم اتاق که دیدم گف یعنی منو دوست داره منم رفتم از پشت بغلش کردم
ته: همم خیلی دوست دارم
ات: تهیو...
ته: هیششش هیچی نگو
وبرگشت و جلوی ات زانو زد و گف خانم کیم ات این بار با رضایت خودت همسر واقعی من میشی
ات: با شوق گف ارههههههههه
و با ته همو بغل کردنو ته از لب ات بوسید گف
ته: عشقم بفرما اینارو برا تو خریدم ببخشید که صبح روت داد زدم
ات با دیدن وسایل ها خر ذوق شد و گف
ات: اشکالی نداره ددی
که سوهی از مهد کودک رسید
سوهی: مامانییییییی
اینالو کی خریده منم میخوام
ات: بابا خریده بیابخوریم
تهیونگ تو هم بیا
ته: نه من نمیخوام شما بخورین
که بعد باهم رفتن ناهار خوردن
بعد سوهی و ات بازی. کردنو شب شد سوهی خسته شد ات سوهی رو خوابوند
وقتی رف اتاق
تهیونگ دست ات رو گرفت و چسبوند به دیوار
ته: خانم خوشگله یکمی به ما هم توجه کن فقط. به سوهی توجه میکنی
ات: انگار یکی حسودیش شده
ته: باشه بابا
که خواست بره ات تهیونگ رو گرفت و از لبش بوسید
ات: خب باشه قهر نکن
ته: فقط منتظر این بودم
که لبای ات رو گرفتو مک زد.........
۳۱.۹k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.