تو متعلق به منی

تو متعلق به منی
پارت ۲۷
ویو ات
رفتم سمت اتاق بابا و در زدم وارد شدم
بابا:دخترم جایی میری
ات:بابا خواستم بگم من یک تصمیمی گرفتم من میخوام کار کنم
بابا:چییی؟آخه چرا
ات:بابا من دیگه بزرگ شدم باید یاد بگیرم روی پاهای خودم واستم
بابا:باشه دخترم دیگه تصمیمی که خودت گرفتی منم بهش احترام میزارم
پریدم بغل بابا و گفتم
ات:خیلی ممنون بابا جونم
بابا:راستی تنها نرو به یکی از بادیگاردا میگم با اون برو
ات:نیازی نیست ولی چشم
از اتاق رفتم بیرون و یکی از بادیگاردا که فک کنم تازه کارش رو شروع کرده بود اومد سمتم و گفت
بادیگارد:خانم پدرتون بهم گفت همراه شما بیام
ات:او اره بریم(سرد)
رفتیم بیرون و سمت ماشین رفتیم و در و برام باز کرد و سوار شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم که بادیگارد گفت
بادیگارد:خانم ببخشید ولی وقتی با پدرتون حرف میزدید حرف هاتون رو شنیدم فک کنم دنبال کار میگردید؟
ات:یعنی فالگوش واستاده بودی؟(مشکوک)
بادیگارد:نه خانم همچین قصدی نداشتم فقط خواستم بگم من یک جایی میشناسم که برای کار خیلی مناسبه
ات:کجا؟
بادیگارد:یک شرکت طراحی مد دنبال یک طراح می‌گردن
ات:به نظرم جای خوبیه میتونی من رو ببری اونجا
بادیگارد:بله حتما
ادامه دارد.‌‌..
دیدگاه ها (۱)

تو متعلق به منیپارت ۲۸ ویو اتبادیگارد منو برد اونجا جلوی شرک...

اسلاید ۳ میکاپ اتاسلاید ۳ لباس ات برای شرکت

🔴اقا یه رای گیری ایجاد شده من الان خبر دار شدم 📌بین بی تی اس...

#حقیقت

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۰ویو کوکوقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا ...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط