پارت: 13
پارت: 13
«روشنایی پس از تاریکی»
Part: 13
"Light After Darkness"
داخل
هیونجین: میبینم توی این دو سه ماه لونا با کوکی جونش حال کرده ولی دیگه وقته شه این بازیو تموم کنی
لونا: من هرگز با تو ازدواج نمیکنم
هیونجین: گوشیمو در اوردم و فیلمی نشونش دلدم و گفتم: این کوکه و اگه با من ازدواج نکنی به دوستم میگم بهش شلیک کنه!
لونا: ترسیدم برای همین گفتم باشه
منو برد و روز عروسی
ویو نویسنده:
روز عروسی شده بود و تقریبا همه رو دعوت کرده بودن لونا اصلا خوشخال نبود و هنش گریه میکرد و به کوک فکر میکرد لونا تو ارایشگاه بود ارایشش کرده بودن و لباس عروسی که حتی خودش تا بحال ندیده بودش رو تنش کردن و رفت بیرون منتظر هیونجین وقتی دید هیونجین اومد خواست بره هیونجین از ماشین پیاده شد که صدایی گفت: منو ول کردی رفتی اما من موندم به خیالت که تو هستی نباید این همه خاطره میساختیم
لونا: کوک بود گفتم: کوک منو بزور برد گفت که تو رو میکشه همش بخاطر خودت بود کوک من هیچ وقت ولت نکردم من تا لحظه ی مرگمم به فکرت خواهم بود و روحم پیش توعه
هیونجین: کوک میبینم دیگه به عشقت نمیرسی اون دیگه مال منه
(*توجه داشته باشین که کوک و هیونجین اصلحه هاشون رو به سمت هم گرفتن*)
لونا: هیونجین لطفا باهاش کاری نداشته باش فقط بغلش میکنم و بعد میریم.
لونا داشت به سمت کوک میرفت و میخواست بغلش کنه اما کوک پسش زد هیونجین گفت: دیدی لونا اون حتی تو رو دوست نداره پس بزار بره به درک
تا هیونحین خواست تیرش و شلیک کنه و شلیک کرد اینبار هم لونا سپر کوک شد و لونا تیر خورد هرلحظه لباس عروس سفیدش قرمز تر میشد کوک دیگه صب نکرد و تیر رو به سمت هیونجین شلیک کرد
به سمت لونا رفت و بغلش کرد و اونو به بیمارستان برد
ویو کوک:
لونا اومد سپر من شد و بجای من تیر خورد من چیکار کردم؟!
لونا رو بردم بیمارستان کوک: پرستااااااار پرستااااااااار
پرستار: اقا داد نکشید اینحا بیمارستانه
کوک:(در حال گریه کردن)
لونا رو میبرن اتاق عمل
کوک: من چیکار کردم تنها کسی که عاشقم بود و از خودم روندم ولی اون عاشقم بود یاد اولین بوسمون افتادم اولین باری که بهش اعتراف کردم وقتی که باهم بستی خوردیم وقتی که قهوه ریخت روش بردمش پیش مربی اولین شبی که کنار هم خوابیدیم اولین صبحی که کنار هم از خواب بیدار شدیم اولین بستنی ای که باهم خوردیم اولین باری که بهم تیر شلیک شد سپر محافظم شد لونا همیشه درحال ثابت کردن عشقی که به من داشت بود ولی اینبار اینبار دیگه ممکنه دیگه نبینمش خداااااااا
تهیونگ اوند پیشم گفت: کوک چیشده هرچی بهت زنگ زدم جواب ندادی نگو که لونا..........
کاملیا هم اومد و گفت: لونا طوریش شده؟!(گریه)
«روشنایی پس از تاریکی»
Part: 13
"Light After Darkness"
داخل
هیونجین: میبینم توی این دو سه ماه لونا با کوکی جونش حال کرده ولی دیگه وقته شه این بازیو تموم کنی
لونا: من هرگز با تو ازدواج نمیکنم
هیونجین: گوشیمو در اوردم و فیلمی نشونش دلدم و گفتم: این کوکه و اگه با من ازدواج نکنی به دوستم میگم بهش شلیک کنه!
لونا: ترسیدم برای همین گفتم باشه
منو برد و روز عروسی
ویو نویسنده:
روز عروسی شده بود و تقریبا همه رو دعوت کرده بودن لونا اصلا خوشخال نبود و هنش گریه میکرد و به کوک فکر میکرد لونا تو ارایشگاه بود ارایشش کرده بودن و لباس عروسی که حتی خودش تا بحال ندیده بودش رو تنش کردن و رفت بیرون منتظر هیونجین وقتی دید هیونجین اومد خواست بره هیونجین از ماشین پیاده شد که صدایی گفت: منو ول کردی رفتی اما من موندم به خیالت که تو هستی نباید این همه خاطره میساختیم
لونا: کوک بود گفتم: کوک منو بزور برد گفت که تو رو میکشه همش بخاطر خودت بود کوک من هیچ وقت ولت نکردم من تا لحظه ی مرگمم به فکرت خواهم بود و روحم پیش توعه
هیونجین: کوک میبینم دیگه به عشقت نمیرسی اون دیگه مال منه
(*توجه داشته باشین که کوک و هیونجین اصلحه هاشون رو به سمت هم گرفتن*)
لونا: هیونجین لطفا باهاش کاری نداشته باش فقط بغلش میکنم و بعد میریم.
لونا داشت به سمت کوک میرفت و میخواست بغلش کنه اما کوک پسش زد هیونجین گفت: دیدی لونا اون حتی تو رو دوست نداره پس بزار بره به درک
تا هیونحین خواست تیرش و شلیک کنه و شلیک کرد اینبار هم لونا سپر کوک شد و لونا تیر خورد هرلحظه لباس عروس سفیدش قرمز تر میشد کوک دیگه صب نکرد و تیر رو به سمت هیونجین شلیک کرد
به سمت لونا رفت و بغلش کرد و اونو به بیمارستان برد
ویو کوک:
لونا اومد سپر من شد و بجای من تیر خورد من چیکار کردم؟!
لونا رو بردم بیمارستان کوک: پرستااااااار پرستااااااااار
پرستار: اقا داد نکشید اینحا بیمارستانه
کوک:(در حال گریه کردن)
لونا رو میبرن اتاق عمل
کوک: من چیکار کردم تنها کسی که عاشقم بود و از خودم روندم ولی اون عاشقم بود یاد اولین بوسمون افتادم اولین باری که بهش اعتراف کردم وقتی که باهم بستی خوردیم وقتی که قهوه ریخت روش بردمش پیش مربی اولین شبی که کنار هم خوابیدیم اولین صبحی که کنار هم از خواب بیدار شدیم اولین بستنی ای که باهم خوردیم اولین باری که بهم تیر شلیک شد سپر محافظم شد لونا همیشه درحال ثابت کردن عشقی که به من داشت بود ولی اینبار اینبار دیگه ممکنه دیگه نبینمش خداااااااا
تهیونگ اوند پیشم گفت: کوک چیشده هرچی بهت زنگ زدم جواب ندادی نگو که لونا..........
کاملیا هم اومد و گفت: لونا طوریش شده؟!(گریه)
۴.۰k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.