part62
part62
تارا-رسیدم خونه عصبی بودم
علی چرا اینقد یهو ازاین رو به این رو شده بود
تقصیر من بود
یعنی اون دختره
نه علی همچین کاری نمیکنه
واییی دارم دیونه میشم
علی-تارا رفتش خونه سپهر و آوا هم رفتن
آوا بک وکالیست جدیده مونه
معلومه که ازش خوشم نمیاد
هیچوقت باهاش هیچ رابطه ای ندارم
ولی تارا
تارا خیلی بد کرد بامن
درسته هنوز حسم نسبت بهش تغیر نکردی ولی نمیتونم منطقم و بزارم کنار
چقد دلم براش تنگ شده بود
خیلی عوض شده بودم چشاش خسته بود
انگار نیاز داشت حرف بزنه
دست مثل وقتی که آرام مرده بود
چرا یهویی اینجوری شد
چیکارکردی تو
من ول کرد میون یه حس نفرت عشق
دو روز بعد:
تارا-دوروز باخودم کلنجار میرفتم
هرچقدم اون نخواد بشنوه من باید بگم
توراه استودیو بودم
هوا خیلی خفه بود
خیلی شیشه رو دادم پایین
این مدت بدون اینکه خودم بفهم چجوری شروع شد
یجواری سیگاری شدم
ازهمون بچگی از دود و اینا بدم میومد هیچوقت لب به هیچی نزده بودم
نمیدونم چیشد
یه سیگار روشن کردم
رسیدم استودیو ماشین و پارک کردم
میخواستم پیاد شدم که در استودیو بازشد و علی باهمون دختره اومدن بیرون
قیافشون خندون بود
انگار داشتن راجب یچیزی حرف میزدن
انگار ناخود اگه دستیگره رو ول کردم اشکک توی چشام جم شد
الان میفهمیدم علی چه حالی داشت خبر ازدواج من و سهیل شنییده بود
شاید داشتم تاوان پش میدادم اما من برای اون کار دلیل داشتم
برای نجات جون
هزارتا جون اونکاروکردم
با مشت کوبیدم روی فرمون
ماشین و روشن کردم تا جایی که میتونستم دور شدم ازاونجا بی مقصد میروندم
نمیدونستم کجامیرم
فقط انگار دق و دلی زندیگی روی ماشین خالی میکردم..
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-رسیدم خونه عصبی بودم
علی چرا اینقد یهو ازاین رو به این رو شده بود
تقصیر من بود
یعنی اون دختره
نه علی همچین کاری نمیکنه
واییی دارم دیونه میشم
علی-تارا رفتش خونه سپهر و آوا هم رفتن
آوا بک وکالیست جدیده مونه
معلومه که ازش خوشم نمیاد
هیچوقت باهاش هیچ رابطه ای ندارم
ولی تارا
تارا خیلی بد کرد بامن
درسته هنوز حسم نسبت بهش تغیر نکردی ولی نمیتونم منطقم و بزارم کنار
چقد دلم براش تنگ شده بود
خیلی عوض شده بودم چشاش خسته بود
انگار نیاز داشت حرف بزنه
دست مثل وقتی که آرام مرده بود
چرا یهویی اینجوری شد
چیکارکردی تو
من ول کرد میون یه حس نفرت عشق
دو روز بعد:
تارا-دوروز باخودم کلنجار میرفتم
هرچقدم اون نخواد بشنوه من باید بگم
توراه استودیو بودم
هوا خیلی خفه بود
خیلی شیشه رو دادم پایین
این مدت بدون اینکه خودم بفهم چجوری شروع شد
یجواری سیگاری شدم
ازهمون بچگی از دود و اینا بدم میومد هیچوقت لب به هیچی نزده بودم
نمیدونم چیشد
یه سیگار روشن کردم
رسیدم استودیو ماشین و پارک کردم
میخواستم پیاد شدم که در استودیو بازشد و علی باهمون دختره اومدن بیرون
قیافشون خندون بود
انگار داشتن راجب یچیزی حرف میزدن
انگار ناخود اگه دستیگره رو ول کردم اشکک توی چشام جم شد
الان میفهمیدم علی چه حالی داشت خبر ازدواج من و سهیل شنییده بود
شاید داشتم تاوان پش میدادم اما من برای اون کار دلیل داشتم
برای نجات جون
هزارتا جون اونکاروکردم
با مشت کوبیدم روی فرمون
ماشین و روشن کردم تا جایی که میتونستم دور شدم ازاونجا بی مقصد میروندم
نمیدونستم کجامیرم
فقط انگار دق و دلی زندیگی روی ماشین خالی میکردم..
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۲.۹k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.