دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت

سعدی
دیدگاه ها (۱)

گر قهر كنی سزاي آنم ور لطف كني سزای آنیصد دل بايد بـه هر زما...

برخیز و بیا بتا برای دل ماحل کن بـه جمال خویشتن مشکل مایک کو...

من بی‌ مایه که باشم که خریدار تو باشمحیف باشد که تو یار من و...

آنڪہ عمرے بـہ ڪمین بود،بـہ دام افٺادہچشم آهو بـہ شڪار آمدہ،م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط