اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۲
ویو نابی: وقتی سبزی ها داد دستم پولش دادم خواستم برم که
یهو با صداش متوقف شدم
پیرزن : سخت بود درسته
نابی: چی
پیرزن : نمی تونم بگم ناراحت نباش ولی خودت نابود نکن .... ممنون که
سبزی ها رو خریدی.... الان می تونم پولش به نوه بدم تا بتونه به کلاسی
که می خواد بره ( لبخند )
نابی: کاری نکردم
از حرفای پیرزن تعجب کردم بعد از حرف های پیرزن لبخندی زدم که به شدت تلخ بود پیرزن
رفت به خونه رسیدم خونه ای کوچیکه و نقلی که برای یک نفر
بزرگ هم بود چیزایی که دستم بود روی کابینت گذاشتم آروم تمام خونه رو
مرتب کردم با مرتب کردن خونه فقط سعی داشتم ذهنم آزاد کنم و یک دوش
گرفتم و خوابیدم
(ویو فردا )
نابی: صبح بخیر
یونا: صبح بخیر ( پر انرژی) یادت بهم قول دادی شب بریم بار
نابی: باشه .... دیگه بریم به کارامون برسیم
یونا: اوک
هر چقدر تنها و غمگین بودم ولی یونایی داشتم که با انرژی کامل
کنارم بود سعی داشت خوشحالم کنه دوباره غرق کار شدم ساعت ها گذشت
که یونا با ذوق به سمتم اومد
یونا: نابی جونم بریم بار
نابی: باشه بزار برم حاضر بشم
هر دومون حاضر شدیم به سمت یونا رفتم
نابی: خوشگل شدی
یونا: تو بیشتر ...( خنده )
همراه یونا به بار رفتم هر چند اصلأ محیطش دوست نداشتم
وقتی وارد بار شدیم بوی الکل سیگار همه جا برادشته
بود همراه یونا به سمت یکی از میزها رفتیم و نشستیم که گارسون اومد
یونا شروع کرد مشروب خوردن منم فقط می خوردم فقط می خواستم ذهنم
آروم کنم که یهو یکی........
پارت ۲
ویو نابی: وقتی سبزی ها داد دستم پولش دادم خواستم برم که
یهو با صداش متوقف شدم
پیرزن : سخت بود درسته
نابی: چی
پیرزن : نمی تونم بگم ناراحت نباش ولی خودت نابود نکن .... ممنون که
سبزی ها رو خریدی.... الان می تونم پولش به نوه بدم تا بتونه به کلاسی
که می خواد بره ( لبخند )
نابی: کاری نکردم
از حرفای پیرزن تعجب کردم بعد از حرف های پیرزن لبخندی زدم که به شدت تلخ بود پیرزن
رفت به خونه رسیدم خونه ای کوچیکه و نقلی که برای یک نفر
بزرگ هم بود چیزایی که دستم بود روی کابینت گذاشتم آروم تمام خونه رو
مرتب کردم با مرتب کردن خونه فقط سعی داشتم ذهنم آزاد کنم و یک دوش
گرفتم و خوابیدم
(ویو فردا )
نابی: صبح بخیر
یونا: صبح بخیر ( پر انرژی) یادت بهم قول دادی شب بریم بار
نابی: باشه .... دیگه بریم به کارامون برسیم
یونا: اوک
هر چقدر تنها و غمگین بودم ولی یونایی داشتم که با انرژی کامل
کنارم بود سعی داشت خوشحالم کنه دوباره غرق کار شدم ساعت ها گذشت
که یونا با ذوق به سمتم اومد
یونا: نابی جونم بریم بار
نابی: باشه بزار برم حاضر بشم
هر دومون حاضر شدیم به سمت یونا رفتم
نابی: خوشگل شدی
یونا: تو بیشتر ...( خنده )
همراه یونا به بار رفتم هر چند اصلأ محیطش دوست نداشتم
وقتی وارد بار شدیم بوی الکل سیگار همه جا برادشته
بود همراه یونا به سمت یکی از میزها رفتیم و نشستیم که گارسون اومد
یونا شروع کرد مشروب خوردن منم فقط می خوردم فقط می خواستم ذهنم
آروم کنم که یهو یکی........
- ۱۱.۱k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط