گاهی با خودم فکر میکنم بعد رفتنت من اصلا حوصلهی یکی دیگ

گاهی با خودم فکر میکنم بعد رفتنت، من اصلا حوصله‌ی یکی دیگه‌ُ تو زندگیم دارم یا نه!
مثلا شبها تا نیمه‌های شب بشینم بهش پیام بدم و قربون صدقش برم!
یا دستش بگیرم و ببرمش همون کافه‌ای که همیشه باهم میرفتیم، بشونمش رو صندلی همیشگی خودت! کنار همون پنجره‌ای که زمستون‌ها با بارونش کیف میکردیم و تابستون‌ها با گرمی آفتابش‌!
راستی، روز تولدش واسش ساعت بگیرم یا همون دستبندی که واست گرفتم؟ من که سلیقه‌ام تغییر نمیکنه دلبر!
یا میخوای واسش پیراهن چهارخونه‌ا‌م بپوشم و همون عطری که دوست داشتی به خودم بزنم تا اونم مثل خودت بهم خیره شه!؟
اصلا ببرمش پارکی که اولین قرارمون باهم گذاشتیم! قدم بزنیم، من از علاقه هام بهش بگم و بشینم عقاید مزخرفش گوش بدم!
میدونی چیه دلبر...!؟ من دیگه اونی نمیشم که کسی بتونه تحملش کنه!اگرم یکی بیاد و بخواد از این فلاکت نداشتنت نجاتمون بده ها، میگم؛
آن نخل، ناخلف شد و خرما نمیدهد
هیچ فصل، به زمستان گرما نمیدهد
آفتاب اگر بتابدمان رشد می‌کنیم
عشق هم بدون نور تو معنا نمیدهد
گاهی واسه برنگشتن به این همه مکافات باید ولکرد؛
حتی اون طنابی که میخواد نجاتت بده... :)♥️

#علی_رضائیان_جویباری
دیدگاه ها (۴)

دانه‌ی گندم:من همان دانه‌ی گندم هستمکه در آن آبادیبه کنار بر...

دلم پر است ز خون، بر لبم مزن انگشتکه همچو شیشهٔ مِی گریه در ...

هواشناسان هرروز،برای طلوع خورشید زمان تعیین می کنند...دیوانه...

از من گذشت و من هم از او ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط