شب که میرسد خاطره ات گریبانم را میگیرد و من تقلا میکنم که
شب که میرسد خاطرهات گریبانم را میگیرد و من تقلا میکنم که خاطره را از خود جدا و دور کنم اما از پسش برنمیآیم.
شب که از نیمه میگذرد شروع میکند به گرفتن گلویم و سخت فشارش میدهد..
نفس کشیدن به زیر دستان خاطره سخت است..
گاهی به سرم میزند دست از تقلا بردارم و تسلیم خاطره شوم اما امید از آنور داد میزند که ادامه دهم این زندگی فجیع را..
چشمانم سیاهی میرود به خواب میروم یا از هوش میروم را نمیدانم فقط میدانم همه جا را تاریکی فرا میگیرد..
چیزی را روی گونههایم احساس میکنم..
چشمانم را باز میکنم، کنارم دراز کشیدهای و انگشت شصتت گونهام را نوازش میکند؛لبخند میزنم..چشمانم را آرام میبندم.
میآیم ببوسمت اما لبم به لبان داغت برخورد نمیکند..
چشمانم را باز میکنم..
کسی کنارم دراز نکشیده..
اینبار توَهُم هم به سراغم آمده..
_ و دوباره شب همه جا را فرا میگیرد..
"من نوشت"
"ر.کاف"
خزعبلات ذهنی..
شب که از نیمه میگذرد شروع میکند به گرفتن گلویم و سخت فشارش میدهد..
نفس کشیدن به زیر دستان خاطره سخت است..
گاهی به سرم میزند دست از تقلا بردارم و تسلیم خاطره شوم اما امید از آنور داد میزند که ادامه دهم این زندگی فجیع را..
چشمانم سیاهی میرود به خواب میروم یا از هوش میروم را نمیدانم فقط میدانم همه جا را تاریکی فرا میگیرد..
چیزی را روی گونههایم احساس میکنم..
چشمانم را باز میکنم، کنارم دراز کشیدهای و انگشت شصتت گونهام را نوازش میکند؛لبخند میزنم..چشمانم را آرام میبندم.
میآیم ببوسمت اما لبم به لبان داغت برخورد نمیکند..
چشمانم را باز میکنم..
کسی کنارم دراز نکشیده..
اینبار توَهُم هم به سراغم آمده..
_ و دوباره شب همه جا را فرا میگیرد..
"من نوشت"
"ر.کاف"
خزعبلات ذهنی..
۱۴.۹k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.