آمدی دیرآمدی من کوله ام رابسته ام

آمدی ،دیرآمدی من کوله ام رابسته ام

عزم رفتن دارم و از عاشقی بگسسته ام

میروم تنهابمانم باهمه درددلم

نیست دیگرجای ماندن ،عاشقی دلخسته ام

بعدازاین کارمن ودل باجنون سرمیشود

خستگیهایم فقط بارفتنم در میشود

نیست کارکس بگیرد غصه هارا ازدلم

میروم شایدنباشم چاره گردد مشکلم

میروم تنهای تنها بی تو و بی عشق تو بعدتو درهای قلب عاشقم رابسته ام
دیدگاه ها (۲)

از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشمهنوز پیرهنم را ، نشُسته می ...

وقـتی که مـی خـندی لبت تـعبـیر داردعـشق تـو ای شـیرین زبـان ...

می روم من مدتی تا با خودم خلـــــــوت کنمباقی عمرم تلف در کن...

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش راشبیه مادر پیری که م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط