تو را آن گونه میخواهم که باغی باغبانش را

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش را
شبیه مادر پیری که می‌بوسد جوانش را

تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که
نمی‌دانم زمانش را، نمی‌یابم مکانش را

من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان
برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را

پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر
که بالای سرش می‌بیند امشب دشمنانش را

تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم
از آن پس بارها گم کرده‌ام فصل خزانش را

پرستویی که با تو هم قفس باشد نمی‌ ترسد
بدزدند آب و نانش را، بگیرند آسمانش را

تو ماهی باش تا دریا برقصد موج بردارد
تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را

من آن مستم که در می‌خانه‌ای از دست خواهد رفت
اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را
دیدگاه ها (۱)

می روم من مدتی تا با خودم خلـــــــوت کنمباقی عمرم تلف در کن...

آمدی ،دیرآمدی من کوله ام رابسته امعزم رفتن دارم و از عاشقی ب...

همیشه تو بن بست زندگی همه برمیگردن سراغ عشق اولشون!اما چه سخ...

وقـتی که مـی خـندی لبت تـعبـیر داردعـشق تـو ای شـیرین زبـان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط