پارت 7 فصل 3 راهیه بهشت 🪐🌙
پارت 7 فصل 3 راهیه بهشت 🪐🌙
شیطان ویو
سندی : من دیگه میرم
شیطان : موفق باشی
رفتش اون شب ا/ت تلسم شد و نقشم گرفت
*پایان فلش بک *
........
ا/ت ویو
چشمامو باز کردم سرم خیلی درد میکرد بخاطر گریه هایی که کردم بود خواستم بلند بشم که نشد نگاه کردم 2 تا دست از پشت دورم حلقه شده بود سرمو برگردوندم خودش بود خواب بود خواستم دستاشو باز کنم ولی نشد
شیطان : بخواب دیگه
ا/ت : ولم کن بعد خودت بگیر بخواب
شیطان : نمیخوام میخوام با تو بخوابم
ا/ت : لعنتی ولم کن
محکم تر گرفتم
شیطان : میخوابی یا بخوابونمت
اگه از قدرتش استفاده میکرد مدت زمان بیشتری رو باید همینجا میخوابیدم برای همین دوباره سرمو گزاشتم رو بالشت و و به دیوار زل زدم
شیطان : آفرین دختر خوب
یه یک ربعی گذشته دیگه چشمام کم کم داشت سنگین میشد چشمامو بستم داشت خوابم میبرد که یکی درو محکم کوبید و اومد تو هردومون از جا پریدیم
سندی : کثافت من با تو کار دارم( با داد )
شیطان : چی میخوای برای چی اومدی
سندی : من با تو کار ندارم با اون عوضی کار دارم
منو میگه ؟ با من چیکار داره
شیطان : چیکارش داری
سندی : خودش خیلی خوب میدونه
شیطان : بیا بیرون با هم حرف بزنیم
فقط زل زده بود به من و حرف میزد این چشه مگه من چیکارش کردم
سندی : نههه تو برو بیرون من یکم با این کوچولو حرف بزنم
شیطان : عمرا
سندی : ازت خواهش میکنم
خودشو مظلوم کرد فازش چیه یه لحظه داره منفجر میشه یه لحظه خودشو مظلوم میکنه
شیطان : میدونی که اینا رو من اثر نداره
سندی : ببین برو بیرون باشه؟
شیطان برگشت به من نگاه کرد و دوباره نگاهشو داد به سندی
شیطان : کاری باهاش نداشته باش وگرنه
سندی : باشه باشه تو برو
رفت بیرون میترسیدم کاری کنه بهش نگاه کردم عین این دیوونه ها نگام میکرد یواش یواش اومد جلو و جلوم رو زانوهاش رو تخت نشست
سندی : پس که جیهوپ دوست داره هوم؟
ا/ت : چی داری میگی از جون من چی
نزاشت حرفمو تموم کنم
سندی : خفه شو( با داد)
با دادی که زد سرجام خشک شدم
سندی : اینجا فقط من حرف میزنم اگه گفتم تو هم جواب میدی فهمیدی
ا/ت : .....
سندی : گفتم فهمیدی( با داد )
سرمو به معنی آره تکون دادم
سندی : خوبه
پاشد و رفت سمت در قفلش کرد با ترس بهش نگاه میکردم بلاخره اون قدرت داره با یه حرکت میتونه منو از اینجا ببره جایی که هیچ کس پیدام نکنه
سندی : میدونی چیه تو همش اضافه ای
با بهت بهش نگاه میکردم
سندی : اضافه ها همیشه باید از بین برن اما تو باید جون بدی
ا/ت : چ چی
سندی : همینی که شنیدی راستی تاب و شلوار گرم کن خیلی بهت میاد مخصوصا اینکه تاب سفید باشه مثل الان وقتی رنگ قرمز خون جای سفیدیه اون تابو بگیره
چی داره میگه دیوونه شده
سندی : ولی نمیدونم متاسفانه یا خوشبختانه این آخرین لباس تو تن توعه
عین دیوونه ها حرف میزد قاطی کرده بود
سندی : من فقط یه چیز میخوام بگو چی
ا/ت : ....
زبونم نمی چرخید حرف بزنم
سندی : گفتم بگو چی( با داد )
ا/ت : چ چی
سندی : قلبتو
چی قلبمو؟
ا/ت : چی
سندی : آره همون قلبی که باهاش عاشق جیهوپ شدی همون قلبی که باهاش زنده ای اونو میخوام
ا/ت : اما
سندی : امایی نداره من اونو میخوام
اینو گفت و با قدرتش بلندم کرد و بردم بالا قدرتش آبی بود این چه قدرتیه اون فقط یه کارکن ساده بود چشمم خورد به گوشواره هاش گوشواره های الاهه دریا بود اما چطوری؟
کم کم بهم فشار اومد داشتم خفه میشدم خواستم داد بزنم که کاری کرد نتونم دهنمو باز کنم دیگه نمیتونستم نفس بکشم که ولم کرد افتادم رو تخت تند تند نفس میکشیدم و سرفه میکردم
سندی : این تازه اولشه
بهش نگاه کردم چشماش قرمز شده بود اولین بار بود که انقدر از یکی میترسیدم
ا/ت : ولم...کن
سندی : چی؟ تازه پیدا ت کردم ولت کنم؟ جدی داری میگی؟
ا/ت : لطفا
اشکم داشت درمیومد بازم با قدرتش بلندم کرد
بهش نگاه کردم
سندی : دیگه کارت تمومه
قلبم اونو میخواست ، میخواست بگیرتش
درد خیلی بدی رو توی قلبم حس کردم
ا/ت : آییی ل.. طفا
اما بدتر کرد داشت قلبمو درمیوورد داشتم میمردم داشتم تموم میشدم دیگه همه چی تموم میشه چرا باید اینطوری بشه
ا/ت : به.. جیهوپ بگو. .. خیلی.. دوسش.. دارم...
بدتر کرد
سندی : اسم جیهوپو به زبون نیار کثافت
دیگه داشت تموم میشد دستمو بزور بلندم کردم و گزاشتم روی قلبم گرمیه خونو حس میکردم بعد هم یه چیز نرمو حجیمو حس کردم قلبم بود داشت درش میورد نمیتونستم داد بزنم درد اَمون نمیداد که صدام در بیاد نفهمیدم چی شد همه جا سیاه شد دیگه هیچی ندیدم
شیطان ویو
سندی : من دیگه میرم
شیطان : موفق باشی
رفتش اون شب ا/ت تلسم شد و نقشم گرفت
*پایان فلش بک *
........
ا/ت ویو
چشمامو باز کردم سرم خیلی درد میکرد بخاطر گریه هایی که کردم بود خواستم بلند بشم که نشد نگاه کردم 2 تا دست از پشت دورم حلقه شده بود سرمو برگردوندم خودش بود خواب بود خواستم دستاشو باز کنم ولی نشد
شیطان : بخواب دیگه
ا/ت : ولم کن بعد خودت بگیر بخواب
شیطان : نمیخوام میخوام با تو بخوابم
ا/ت : لعنتی ولم کن
محکم تر گرفتم
شیطان : میخوابی یا بخوابونمت
اگه از قدرتش استفاده میکرد مدت زمان بیشتری رو باید همینجا میخوابیدم برای همین دوباره سرمو گزاشتم رو بالشت و و به دیوار زل زدم
شیطان : آفرین دختر خوب
یه یک ربعی گذشته دیگه چشمام کم کم داشت سنگین میشد چشمامو بستم داشت خوابم میبرد که یکی درو محکم کوبید و اومد تو هردومون از جا پریدیم
سندی : کثافت من با تو کار دارم( با داد )
شیطان : چی میخوای برای چی اومدی
سندی : من با تو کار ندارم با اون عوضی کار دارم
منو میگه ؟ با من چیکار داره
شیطان : چیکارش داری
سندی : خودش خیلی خوب میدونه
شیطان : بیا بیرون با هم حرف بزنیم
فقط زل زده بود به من و حرف میزد این چشه مگه من چیکارش کردم
سندی : نههه تو برو بیرون من یکم با این کوچولو حرف بزنم
شیطان : عمرا
سندی : ازت خواهش میکنم
خودشو مظلوم کرد فازش چیه یه لحظه داره منفجر میشه یه لحظه خودشو مظلوم میکنه
شیطان : میدونی که اینا رو من اثر نداره
سندی : ببین برو بیرون باشه؟
شیطان برگشت به من نگاه کرد و دوباره نگاهشو داد به سندی
شیطان : کاری باهاش نداشته باش وگرنه
سندی : باشه باشه تو برو
رفت بیرون میترسیدم کاری کنه بهش نگاه کردم عین این دیوونه ها نگام میکرد یواش یواش اومد جلو و جلوم رو زانوهاش رو تخت نشست
سندی : پس که جیهوپ دوست داره هوم؟
ا/ت : چی داری میگی از جون من چی
نزاشت حرفمو تموم کنم
سندی : خفه شو( با داد)
با دادی که زد سرجام خشک شدم
سندی : اینجا فقط من حرف میزنم اگه گفتم تو هم جواب میدی فهمیدی
ا/ت : .....
سندی : گفتم فهمیدی( با داد )
سرمو به معنی آره تکون دادم
سندی : خوبه
پاشد و رفت سمت در قفلش کرد با ترس بهش نگاه میکردم بلاخره اون قدرت داره با یه حرکت میتونه منو از اینجا ببره جایی که هیچ کس پیدام نکنه
سندی : میدونی چیه تو همش اضافه ای
با بهت بهش نگاه میکردم
سندی : اضافه ها همیشه باید از بین برن اما تو باید جون بدی
ا/ت : چ چی
سندی : همینی که شنیدی راستی تاب و شلوار گرم کن خیلی بهت میاد مخصوصا اینکه تاب سفید باشه مثل الان وقتی رنگ قرمز خون جای سفیدیه اون تابو بگیره
چی داره میگه دیوونه شده
سندی : ولی نمیدونم متاسفانه یا خوشبختانه این آخرین لباس تو تن توعه
عین دیوونه ها حرف میزد قاطی کرده بود
سندی : من فقط یه چیز میخوام بگو چی
ا/ت : ....
زبونم نمی چرخید حرف بزنم
سندی : گفتم بگو چی( با داد )
ا/ت : چ چی
سندی : قلبتو
چی قلبمو؟
ا/ت : چی
سندی : آره همون قلبی که باهاش عاشق جیهوپ شدی همون قلبی که باهاش زنده ای اونو میخوام
ا/ت : اما
سندی : امایی نداره من اونو میخوام
اینو گفت و با قدرتش بلندم کرد و بردم بالا قدرتش آبی بود این چه قدرتیه اون فقط یه کارکن ساده بود چشمم خورد به گوشواره هاش گوشواره های الاهه دریا بود اما چطوری؟
کم کم بهم فشار اومد داشتم خفه میشدم خواستم داد بزنم که کاری کرد نتونم دهنمو باز کنم دیگه نمیتونستم نفس بکشم که ولم کرد افتادم رو تخت تند تند نفس میکشیدم و سرفه میکردم
سندی : این تازه اولشه
بهش نگاه کردم چشماش قرمز شده بود اولین بار بود که انقدر از یکی میترسیدم
ا/ت : ولم...کن
سندی : چی؟ تازه پیدا ت کردم ولت کنم؟ جدی داری میگی؟
ا/ت : لطفا
اشکم داشت درمیومد بازم با قدرتش بلندم کرد
بهش نگاه کردم
سندی : دیگه کارت تمومه
قلبم اونو میخواست ، میخواست بگیرتش
درد خیلی بدی رو توی قلبم حس کردم
ا/ت : آییی ل.. طفا
اما بدتر کرد داشت قلبمو درمیوورد داشتم میمردم داشتم تموم میشدم دیگه همه چی تموم میشه چرا باید اینطوری بشه
ا/ت : به.. جیهوپ بگو. .. خیلی.. دوسش.. دارم...
بدتر کرد
سندی : اسم جیهوپو به زبون نیار کثافت
دیگه داشت تموم میشد دستمو بزور بلندم کردم و گزاشتم روی قلبم گرمیه خونو حس میکردم بعد هم یه چیز نرمو حجیمو حس کردم قلبم بود داشت درش میورد نمیتونستم داد بزنم درد اَمون نمیداد که صدام در بیاد نفهمیدم چی شد همه جا سیاه شد دیگه هیچی ندیدم
۸۴.۲k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.