𝓟𝓪𝓻𝓽 12 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 12 🥺🤍🖇️
مرت ویو
بهم نگاه کردیم و خندیدیم
مرت : بیا بریم
آیشه مثل خواهرم بود از بچگی با هم دوست بودیم
سوار شدیم و رفتم سمت خونش توی راه هیچی نگفتیم
..............
بلاخره رسیدیم
آیشه : خیلی ممنونم
مرت : خواهش میکنم کاری نکردم
آیشه : بعدا میبینمت
مرت : منم همینطور
آیشه : خداحافظ
مرت : خداحافظ
درو باز کرد رفت برام دست تکون داد منم همینکارو کردم و به سمت خونه ی خودم راهی شدم
ا/ت ویو
همه رفته بودن خونه خالی بود رفتم سمت اتاقم و درو باز کردم و رفتم داخل یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم
خودمو پرت کردم روتخت
ا/ت : آخیش بلاخره تموم شد
چقدر حس خوبی بود وقتی یه دوش میگیری خستگیت در میره و لباس گرم میپوشی به همراه نسیم خنکی که از پنجره میاد بخواب بری فردا هم تعطیل باشه برای منم همونطور شد نفهمیدم کی خوابم برد
..............
صبح با نور آفتابی که به صورتم میخورد بیدار شدم یه صبح دیگه به ساعت نگاه کردم 9:00 بود رفتم دست و صورتمو شستم حوصله بیرون رفتنو نداشتم برای همین کتابمو برداشتم و به سمت حیاط راهی شدم
نشستم کنار درخت و شروع کردم به خوندنش از همون کتابی بود که به رئیس دادم ولی جلد دومش این اولین بار بود که میخوندمش با جمله اولش که صفحه اول تایپ شده بود لبخند روی لبام نقش بست
متن صفحه اول :
به دنیای ما خوش اومدی
دنیای من و تو
اینجا برای تو مینویسیم تو میخونی
من خوشحالم تو میخندی
اینجا دنیای توعه
میدونم بهم میخندی ولی سعی کن جلوی خندتو بگیری این یه بازیه
پایان متن صفحه اول کتاب
این جرقه ای بود برای آمادگی برای صفحه های بعد
جانگکوک ویو
با سردرد بدی از خواب بلند شدم به اطراف نگاه کردم ساعت 8:34 بود بلند شدم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم هنوزم سرم درد میکرد به ساعت نگاه کردم ساعت 8:50 بود رفتم پایین سمت آشپزخونه آجوما اونجا بود
آجوما : سلام پسرم صبحت بخیر
جانگکوک : سلام برای تو هم آجوما
آجوما : ممنونم
جانگکوک : آجوما خیلی سرم درد میکنه یه قرصی چیزی نداری بهم بدی خوب بشم ؟
بهم خندید
آجوما : بخاطر زیاده روی های دیشبته
اینو که گفت یادم اومد که مست کردم فقط یادمه که مست کردم دیگه هیچی یادم نمیاد
جانگکوک : م من که کاری نکردم؟
آجوما : نه فقط از حال رفتی که خداروشکر ا/ت اونجا بود و گرفتت و بردت اتاقت
جانگکوک : ا/ت اینکارو کرد؟
آجوما : آره
نکنه بهش چیزی گفته باشم
جانگکوک : آجوما تو اونجا بودی؟
آجوما : نه پسرم
گفتم شاید دیده باشه و بفهمم چیزی گفتم یا نه
جانگکوک : باشه آجوما
یه فنجون گزاشت جلوم نگاه کردم اینکه از اوناس
جانگکوک : آجومااا
آجوما : حرف نزن بخور خوب میشی
هر دفعه که بعد از مست کردن سردرد میگیرم یه قرص میندازه تو آب خیلی تلخه هر دفعه هم خوب میشم ولی خب خوردنش کار سختیه
جانگکوک : چیز دیگه ای نداری بدی خوب شم؟
آجوما : نه متاسفانه
جانگکوک : اوففف
مجبور بودم بخورم پس کم کم خوردمش
مرت ویو
بهم نگاه کردیم و خندیدیم
مرت : بیا بریم
آیشه مثل خواهرم بود از بچگی با هم دوست بودیم
سوار شدیم و رفتم سمت خونش توی راه هیچی نگفتیم
..............
بلاخره رسیدیم
آیشه : خیلی ممنونم
مرت : خواهش میکنم کاری نکردم
آیشه : بعدا میبینمت
مرت : منم همینطور
آیشه : خداحافظ
مرت : خداحافظ
درو باز کرد رفت برام دست تکون داد منم همینکارو کردم و به سمت خونه ی خودم راهی شدم
ا/ت ویو
همه رفته بودن خونه خالی بود رفتم سمت اتاقم و درو باز کردم و رفتم داخل یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم
خودمو پرت کردم روتخت
ا/ت : آخیش بلاخره تموم شد
چقدر حس خوبی بود وقتی یه دوش میگیری خستگیت در میره و لباس گرم میپوشی به همراه نسیم خنکی که از پنجره میاد بخواب بری فردا هم تعطیل باشه برای منم همونطور شد نفهمیدم کی خوابم برد
..............
صبح با نور آفتابی که به صورتم میخورد بیدار شدم یه صبح دیگه به ساعت نگاه کردم 9:00 بود رفتم دست و صورتمو شستم حوصله بیرون رفتنو نداشتم برای همین کتابمو برداشتم و به سمت حیاط راهی شدم
نشستم کنار درخت و شروع کردم به خوندنش از همون کتابی بود که به رئیس دادم ولی جلد دومش این اولین بار بود که میخوندمش با جمله اولش که صفحه اول تایپ شده بود لبخند روی لبام نقش بست
متن صفحه اول :
به دنیای ما خوش اومدی
دنیای من و تو
اینجا برای تو مینویسیم تو میخونی
من خوشحالم تو میخندی
اینجا دنیای توعه
میدونم بهم میخندی ولی سعی کن جلوی خندتو بگیری این یه بازیه
پایان متن صفحه اول کتاب
این جرقه ای بود برای آمادگی برای صفحه های بعد
جانگکوک ویو
با سردرد بدی از خواب بلند شدم به اطراف نگاه کردم ساعت 8:34 بود بلند شدم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم هنوزم سرم درد میکرد به ساعت نگاه کردم ساعت 8:50 بود رفتم پایین سمت آشپزخونه آجوما اونجا بود
آجوما : سلام پسرم صبحت بخیر
جانگکوک : سلام برای تو هم آجوما
آجوما : ممنونم
جانگکوک : آجوما خیلی سرم درد میکنه یه قرصی چیزی نداری بهم بدی خوب بشم ؟
بهم خندید
آجوما : بخاطر زیاده روی های دیشبته
اینو که گفت یادم اومد که مست کردم فقط یادمه که مست کردم دیگه هیچی یادم نمیاد
جانگکوک : م من که کاری نکردم؟
آجوما : نه فقط از حال رفتی که خداروشکر ا/ت اونجا بود و گرفتت و بردت اتاقت
جانگکوک : ا/ت اینکارو کرد؟
آجوما : آره
نکنه بهش چیزی گفته باشم
جانگکوک : آجوما تو اونجا بودی؟
آجوما : نه پسرم
گفتم شاید دیده باشه و بفهمم چیزی گفتم یا نه
جانگکوک : باشه آجوما
یه فنجون گزاشت جلوم نگاه کردم اینکه از اوناس
جانگکوک : آجومااا
آجوما : حرف نزن بخور خوب میشی
هر دفعه که بعد از مست کردن سردرد میگیرم یه قرص میندازه تو آب خیلی تلخه هر دفعه هم خوب میشم ولی خب خوردنش کار سختیه
جانگکوک : چیز دیگه ای نداری بدی خوب شم؟
آجوما : نه متاسفانه
جانگکوک : اوففف
مجبور بودم بخورم پس کم کم خوردمش
۶۶.۱k
۱۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.