ازدواج زوریp5

کوک : ات گریه نکن دیگه
ات: نمیتونم (گریه شدید)
کوک : چی دوست داری؟‌
ات:(گریه)
کوک: ات بیا تو اتاق
ات: نمیام
کوک براید استایل بغلش کرد گذاشتش روی تخت
ات: کوک(گریه)
کوک: بله
ات: کوککک(گریه)
کوک: بله
ات:....
کوک: ات لطفا آروم باش خواهش میکنم
ات: باشه
ات گریشو قطع کرد
کوک: ات بابامو چیکار کنیم
ات: کوک الان برای بچه خیلی زوده ما باید آشنا شویم همینو به بابات بگو
کوک: باشه
کوک زنگ زد به بالاست و گفت و باباشم گفت باشه بهتون زمان میدم
کوک : خب خانم کوچولو
ات: من کوچولو نیستم
کوک : میخوام قوانین رو بهت بگم
ات: بگو
کوک : بدون من بار نمیری
بدون اجازه من با دوستات بیرون نمیری
خودم شیش دونگ حواسم بهت هست
ات ویو :
اینا رو که گفت بهش یه حسی پیدا کرده بودم چون خیلی مهربون بود یعنی روز عروسی بهش پیدا کرده بودم
کوک: اتتتتتت(داد)
ات: ب.ب...له.
کوک: تو فکری کلی صدات زدم
ات: کوک
کوک: جونم
ات: هیچی ولش
کوک: بگو بگو بگو بگو
ات: کوک م..ن
کوک: تو چی؟
ات: دوست ....دارم
کوک : واقعا؟
ات: ا...ر..ه
کوک: ات راستش منم دو..ست دارم
ات: چیییییییییی
دیدگاه ها (۸)

ازدواج زوریp6

پایین خونده شه

ازدواج زوریp4

ازدواج زوریp3

رمان j_k

ویو ات اخه چرا انقدر از این کلمه متنفره همینژوری داشتم میدوی...

_وقتی به عنوان عضو هشتم عاشقت میشن و میخوان بهت اعتراف کنن_ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط