انتقام
انتقام
پارت ۴
این سوک: پدر من و پدر تهیونگ باهم دوست بودن و طی اتفاقاتی قراردادی بستن که من و تهیونگ توی تولد بیست و یک سالگی من مراسم ازدواج بگیریم همینطور ام شد و من و تهیونگ نامزد شدیم یه روز وقتی ماموریت داشتم قبلش تهیونگ بهم اعتراف کرد و گفت دوسم داره . وقتی به محل ماموریت رسیدم بهم حمله کردن تونستم فرار کنم اما تصادف کردم و وقتی به هوش اومدم قاتل پدرم و عشق سابقم و دیدم تمام اتفاقات کار اون بود بهم تجاوز کرد اما فرار کردم و اومدم پیش پسرعموی عزیزم کوک
کوک بهم کمک کرد تا باند بزرگی رو تاسیس کنم . کوک نقشه ای بهم پیشنهاد داد و منم قبول کردم قرار بود باهم نامزد بشیم و منم خودم و نشون بدم تا همه بفهمن کابوس تاریک کیه لیا و تهیونگ ازدواج کرده بودن و این برام سنگین بود . همه چی خوب بود تا اینکه تو پیدات شد و بین من و کوک خراب شد بعد چند وقت فهمیدم که داری خیانت میکنی و با هوش سیاه دستت تو یه کاسه بود از خونه فرار کردم چون تحمل نداشتم که کسی نادیده ام بگیره وقتی من اونجا رو ترک کردم درباره خیانتت به کوکی توضیح دادم توی یه پیام و اونم خواست خودکشی کنه که نجاتش دادی و نزاشتی ولی بعد چند وقت ولش گردی و اون و ترک کردی و بعدش رونا رو تحویل هوش سیاه دادی . برگشتم به عمارت سابقم و با نفوذ توی پلیس ها و اتحاد با هوش سیاه باندم و قوی کردم بعد مدتی تهیونگ پیداش شد و بهم درخواست ازدواج داد ازدواج کردیم و باردار شدم از به دنیا اومدن بچم یه سال گزشت پای لیا به خونم باز شده بود و تهیونگ با من سرد رفتار میکرد حتی اتاقش و ازم جدا کرد و تنها میخوابید بعد مدتی به پلیس تحویلم داد و دخترن و ازم گرفت و رفت چند وقت زندان بودم اما هوش سیاه نجاتم داد دوباره باندم و گسترش دادم و همه جا پخش کردم که این سوک توی زندان خودکشی کرده
همه باور کردن بعد کمی تحقیق فهمیدم کوک دوباره سره پا شده و قدرتمند اما از من پایین تره تهیونگ و جیمین ام مثل اون کوک و جیمین هنوزم مجردن و تنها
من برگشتم تا انتقام بگیرم تا همشون و له خاک بشونم و دخترم و پس بگیرم
هانی: اوه خدای من پس چرا من و زنده گزاشتی
این سوک: چون باید برام کار کنی
و لبخندی شرور روی لبم نقش بست
شرط
۱۵ لایک
۲۰ کامنت
پارت ۴
این سوک: پدر من و پدر تهیونگ باهم دوست بودن و طی اتفاقاتی قراردادی بستن که من و تهیونگ توی تولد بیست و یک سالگی من مراسم ازدواج بگیریم همینطور ام شد و من و تهیونگ نامزد شدیم یه روز وقتی ماموریت داشتم قبلش تهیونگ بهم اعتراف کرد و گفت دوسم داره . وقتی به محل ماموریت رسیدم بهم حمله کردن تونستم فرار کنم اما تصادف کردم و وقتی به هوش اومدم قاتل پدرم و عشق سابقم و دیدم تمام اتفاقات کار اون بود بهم تجاوز کرد اما فرار کردم و اومدم پیش پسرعموی عزیزم کوک
کوک بهم کمک کرد تا باند بزرگی رو تاسیس کنم . کوک نقشه ای بهم پیشنهاد داد و منم قبول کردم قرار بود باهم نامزد بشیم و منم خودم و نشون بدم تا همه بفهمن کابوس تاریک کیه لیا و تهیونگ ازدواج کرده بودن و این برام سنگین بود . همه چی خوب بود تا اینکه تو پیدات شد و بین من و کوک خراب شد بعد چند وقت فهمیدم که داری خیانت میکنی و با هوش سیاه دستت تو یه کاسه بود از خونه فرار کردم چون تحمل نداشتم که کسی نادیده ام بگیره وقتی من اونجا رو ترک کردم درباره خیانتت به کوکی توضیح دادم توی یه پیام و اونم خواست خودکشی کنه که نجاتش دادی و نزاشتی ولی بعد چند وقت ولش گردی و اون و ترک کردی و بعدش رونا رو تحویل هوش سیاه دادی . برگشتم به عمارت سابقم و با نفوذ توی پلیس ها و اتحاد با هوش سیاه باندم و قوی کردم بعد مدتی تهیونگ پیداش شد و بهم درخواست ازدواج داد ازدواج کردیم و باردار شدم از به دنیا اومدن بچم یه سال گزشت پای لیا به خونم باز شده بود و تهیونگ با من سرد رفتار میکرد حتی اتاقش و ازم جدا کرد و تنها میخوابید بعد مدتی به پلیس تحویلم داد و دخترن و ازم گرفت و رفت چند وقت زندان بودم اما هوش سیاه نجاتم داد دوباره باندم و گسترش دادم و همه جا پخش کردم که این سوک توی زندان خودکشی کرده
همه باور کردن بعد کمی تحقیق فهمیدم کوک دوباره سره پا شده و قدرتمند اما از من پایین تره تهیونگ و جیمین ام مثل اون کوک و جیمین هنوزم مجردن و تنها
من برگشتم تا انتقام بگیرم تا همشون و له خاک بشونم و دخترم و پس بگیرم
هانی: اوه خدای من پس چرا من و زنده گزاشتی
این سوک: چون باید برام کار کنی
و لبخندی شرور روی لبم نقش بست
شرط
۱۵ لایک
۲۰ کامنت
۱۰.۴k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.