Part 7
Part 7
ات: پس پاشین بریمم (کیوت)
کوک: اخه این بشر بامزس( تو ذهنش )
کوک: بریم
(ویو کوک )
دست ات رو گرفتم و بردمش تو ماشین خودم تهیونگ هم لیا رو با ماشین خودش میبرد تو راه که بودیم که از ات پرسیدم
کوک: ات راستی تو دوست پسر داری
ات: اره
کوک: چییییی
ات :وای چقدر زود باور میکنی آخه کی میاد منو بگیره (خنده )
کوک :من( آروم )
ات: چی
کوک :چیزی نگفتم
ات: ولی من یه چیزی شنیدم
کوک: به خدا چیزی نگفتم
ات: بهت دستور میدم که بگی چی گفتی
کوک: از کی تاحالا تو به من دستور میدی
ات :از همین الان
کوک: هوففف
کوک: رسیدیم
ات :هوراااا
کوک :هوفف خوب شد یادش رفت( تو ذهنش)
کوک: بریم پایین
ات: ارهههه( ذوق )
(ویو ات )
با کوک رفتیم پایین دوتا تیکت گرفتیم و رفتیم داخل شهر بازی لیا و تهیونگ هنوز نیومده بودن منم صبرم تموم شد و گفتم بریم تونل وحشت
ات: کوکی جونم
کوک: بله🤤
ات :میگم میشه بریم تونل وحشت ترو خداااا
کوک: نمیترسی
ات: هع من بترسم عمرن
(۵ دقیقه بعد )
ات :جیغغغغغغغ کمکککککک زامبی منو میخوره
کوک:( خنده )
ات :جییییغغغغغغ( میپره بغل کوک)
ات :کوکککک تروخدااااا نزار منو ببرن میترسم(گریه )
کوک: نترس من پیشتم (دستشو دور کمر ات حلقه میکنه )
(بعد از ۴ مین )
کوک: ات چشماتو باز کن تموم شد
ات :الکی که نمیگی
کوک: اتفاقا دارم الکی میگم یه زامبی جلوته
ات: جیغغغغغغغ کمکککککک زامبی (گریه )
کوک :وا ات شوخی کردم
ات: خیلی بدی آه ترسیدم
کوک:( خنده)
کوک: دیدم چقدر نترس بودی
ات: عیشش خب دست من نبود خیلی ترسناک بود
لیا :اتتتت کجا بودی ۱۰ دقیقه داریم دنبالتون میگردیم
ات: شما دیر اومدین منم صبرم تموم شد رفتیم تونل وحشت
لیا :اسکل
ات: نمیخواد اسم جدیدتو بهم یاد آوری کنی 😎
لیا :گگگگ
ات: پس پاشین بریمم (کیوت)
کوک: اخه این بشر بامزس( تو ذهنش )
کوک: بریم
(ویو کوک )
دست ات رو گرفتم و بردمش تو ماشین خودم تهیونگ هم لیا رو با ماشین خودش میبرد تو راه که بودیم که از ات پرسیدم
کوک: ات راستی تو دوست پسر داری
ات: اره
کوک: چییییی
ات :وای چقدر زود باور میکنی آخه کی میاد منو بگیره (خنده )
کوک :من( آروم )
ات: چی
کوک :چیزی نگفتم
ات: ولی من یه چیزی شنیدم
کوک: به خدا چیزی نگفتم
ات: بهت دستور میدم که بگی چی گفتی
کوک: از کی تاحالا تو به من دستور میدی
ات :از همین الان
کوک: هوففف
کوک: رسیدیم
ات :هوراااا
کوک :هوفف خوب شد یادش رفت( تو ذهنش)
کوک: بریم پایین
ات: ارهههه( ذوق )
(ویو ات )
با کوک رفتیم پایین دوتا تیکت گرفتیم و رفتیم داخل شهر بازی لیا و تهیونگ هنوز نیومده بودن منم صبرم تموم شد و گفتم بریم تونل وحشت
ات: کوکی جونم
کوک: بله🤤
ات :میگم میشه بریم تونل وحشت ترو خداااا
کوک: نمیترسی
ات: هع من بترسم عمرن
(۵ دقیقه بعد )
ات :جیغغغغغغغ کمکککککک زامبی منو میخوره
کوک:( خنده )
ات :جییییغغغغغغ( میپره بغل کوک)
ات :کوکککک تروخدااااا نزار منو ببرن میترسم(گریه )
کوک: نترس من پیشتم (دستشو دور کمر ات حلقه میکنه )
(بعد از ۴ مین )
کوک: ات چشماتو باز کن تموم شد
ات :الکی که نمیگی
کوک: اتفاقا دارم الکی میگم یه زامبی جلوته
ات: جیغغغغغغغ کمکککککک زامبی (گریه )
کوک :وا ات شوخی کردم
ات: خیلی بدی آه ترسیدم
کوک:( خنده)
کوک: دیدم چقدر نترس بودی
ات: عیشش خب دست من نبود خیلی ترسناک بود
لیا :اتتتت کجا بودی ۱۰ دقیقه داریم دنبالتون میگردیم
ات: شما دیر اومدین منم صبرم تموم شد رفتیم تونل وحشت
لیا :اسکل
ات: نمیخواد اسم جدیدتو بهم یاد آوری کنی 😎
لیا :گگگگ
۲۶.۲k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.