Part 9
Part 9
(ویو ات )
بعد از شهر بازی کوک رسوندم به خونم میخواستم پیاده شم ولی یهو یه فکر احمقانه به ذهنم زد رفتم سمت کوک سریع لپشو بوسیدم از ماشین رفتم بیرون گفتم
ات: مرسی بابت امشب
وسریع رفتم داخل
کوک :ا...اون منو بوس کرد گلیلیلیییییی عه کوک به خودت بیا ولی اون منو گلیلیلییی کرد (ذوق )
تهیونگ: به به میبینم بوست هم کرده
کوک: تو از کجا پیدات شد
تهیونگ: از تو کونت
کوک :اسکل نفهم
تهیونگ :اسکل نفهم (اداشو در میاره )
کوک:) میزنه تو سر تهیونگ)
تهیونگ: آخخخ این برای چی بودددد
کوک :برای اینکه دیگه ادا در نیاری
تهیونگ :دارم برات
کوک :هه مثلا میخوای چیکار کنی
تهیونگ: اینکار
توجه کنین که کوک و تهیونگ هنوز دمه خونه ی ات و لیا هستن
تهیونگ: جیغغغ همه توجه کنین بزرگ ترين مافیا دنیا به نام جئون جانکوک عاشق کسی به نام پارک ات (حالا شما فک کنین ات رفته برای خودش یه فامیل پیدا کرده)شدههههه داد
کوک :(سریع میره دهن تهیونگ میگیره)
کوک :خفههه شووو (داد)
تهیونگ: بیا حقته تا دیگه منو نزنی
کوک: اههه حالا اگه فهمیده باشه چی
تهیونگ :خب اسکلی برو بهش بگو من دوست دارم میشه دوست دخترم بشی
کوک: به همین آسونی
تهیونگ: کوک (تعجب )
کوک: وا چته
تهیونگ: تو چرا انقدر تغییر کردی تو همینی بودی که شبی ۱۰ زیر خواب داشتی
کوک: ده خفه من ۳ ماه دیگه نمیکنم از این کارا
تهیونگ :بله بله
کوک: کمکم کننن نمی دونم چیکار کنم اگه اون منو دوس نداشته باشه چییییی
تهیونگ: مطمئنم که دوست داره حالا بیا یبار شانستو امتحان کن
کوک :هعیی باید ببینم چی میشه
تهیونگ: میگم چرا نمی بریش تو عمارتت
کوک :عهه راست میگی ها
تهیونگ: بگم دختره ۲۳ سالشه باهاش دعا نخون حالا حالا ها
کوک: زن خودمه به تو چههه
تهیونگ: بی ادب (میزنه تو سر کوک و فرار میکنه میره تو ماشینش)
کوک: گیرتتت ببارم ک*** پاره میکنم
تهیونگ: گگگگ
(ویو ات)
رفتم تو که با قیافه لیا مواجه شدم
ات: عه سلام خوبی
لیا :توی گاو به من گیر میدی وقتی تهیونگ رو بوسیدم بعد تو رفتی الان جنکوک رو
ات: حیحی
لیا: وایسا ببینم این صدا چیه
تهیونگ: جیغغغ همه توجه کنین بزرگ ترين مافیا دنیا به نام جئون جانکوک عاشق کسی به نام پارک ات (حالا شما فک کنین ات رفته برای خودش یه فامیل پیدا کرده)شدههههه (داد )
ات: چیییی
لیا :بیا خودت شنیدی که کوکی جونت عاشقته
ات:( شوکه شده)
لیا :هووو کجای
ات: ه.هاااا چیه من خوبم
لیا: جدی میفرمایین
ات: عه برو گمشو توعم با این جدی میفرمایینت
لیا :ششش بگو ببینم تو دوستش داری
ات: خب
لیا :خب نداریم بگو دیگه
ات :کامل نه ولی احساس میکنم یه زره بهش حس دارم
لیا: خواهرم مبارک باشه
(ویو ات )
بعد از شهر بازی کوک رسوندم به خونم میخواستم پیاده شم ولی یهو یه فکر احمقانه به ذهنم زد رفتم سمت کوک سریع لپشو بوسیدم از ماشین رفتم بیرون گفتم
ات: مرسی بابت امشب
وسریع رفتم داخل
کوک :ا...اون منو بوس کرد گلیلیلیییییی عه کوک به خودت بیا ولی اون منو گلیلیلییی کرد (ذوق )
تهیونگ: به به میبینم بوست هم کرده
کوک: تو از کجا پیدات شد
تهیونگ: از تو کونت
کوک :اسکل نفهم
تهیونگ :اسکل نفهم (اداشو در میاره )
کوک:) میزنه تو سر تهیونگ)
تهیونگ: آخخخ این برای چی بودددد
کوک :برای اینکه دیگه ادا در نیاری
تهیونگ :دارم برات
کوک :هه مثلا میخوای چیکار کنی
تهیونگ: اینکار
توجه کنین که کوک و تهیونگ هنوز دمه خونه ی ات و لیا هستن
تهیونگ: جیغغغ همه توجه کنین بزرگ ترين مافیا دنیا به نام جئون جانکوک عاشق کسی به نام پارک ات (حالا شما فک کنین ات رفته برای خودش یه فامیل پیدا کرده)شدههههه داد
کوک :(سریع میره دهن تهیونگ میگیره)
کوک :خفههه شووو (داد)
تهیونگ: بیا حقته تا دیگه منو نزنی
کوک: اههه حالا اگه فهمیده باشه چی
تهیونگ :خب اسکلی برو بهش بگو من دوست دارم میشه دوست دخترم بشی
کوک: به همین آسونی
تهیونگ: کوک (تعجب )
کوک: وا چته
تهیونگ: تو چرا انقدر تغییر کردی تو همینی بودی که شبی ۱۰ زیر خواب داشتی
کوک: ده خفه من ۳ ماه دیگه نمیکنم از این کارا
تهیونگ :بله بله
کوک: کمکم کننن نمی دونم چیکار کنم اگه اون منو دوس نداشته باشه چییییی
تهیونگ: مطمئنم که دوست داره حالا بیا یبار شانستو امتحان کن
کوک :هعیی باید ببینم چی میشه
تهیونگ: میگم چرا نمی بریش تو عمارتت
کوک :عهه راست میگی ها
تهیونگ: بگم دختره ۲۳ سالشه باهاش دعا نخون حالا حالا ها
کوک: زن خودمه به تو چههه
تهیونگ: بی ادب (میزنه تو سر کوک و فرار میکنه میره تو ماشینش)
کوک: گیرتتت ببارم ک*** پاره میکنم
تهیونگ: گگگگ
(ویو ات)
رفتم تو که با قیافه لیا مواجه شدم
ات: عه سلام خوبی
لیا :توی گاو به من گیر میدی وقتی تهیونگ رو بوسیدم بعد تو رفتی الان جنکوک رو
ات: حیحی
لیا: وایسا ببینم این صدا چیه
تهیونگ: جیغغغ همه توجه کنین بزرگ ترين مافیا دنیا به نام جئون جانکوک عاشق کسی به نام پارک ات (حالا شما فک کنین ات رفته برای خودش یه فامیل پیدا کرده)شدههههه (داد )
ات: چیییی
لیا :بیا خودت شنیدی که کوکی جونت عاشقته
ات:( شوکه شده)
لیا :هووو کجای
ات: ه.هاااا چیه من خوبم
لیا: جدی میفرمایین
ات: عه برو گمشو توعم با این جدی میفرمایینت
لیا :ششش بگو ببینم تو دوستش داری
ات: خب
لیا :خب نداریم بگو دیگه
ات :کامل نه ولی احساس میکنم یه زره بهش حس دارم
لیا: خواهرم مبارک باشه
۲۴.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.