ساعت 2 شب بود که ...

ساعت 2 شب بود که ...
توی خونه خیلی سر و صدا بود از خواب بلند شدی و به سمت در اتاقت رفتی
دیدی جیمین جلوی در اتاقت هست خیلی ترسیدی گفتی
+ار..ارباب چرا اینجایید (استرس)
_چرا فال گوش وایساده بودی هاا(با داد) چرا وقتی گفتم بیا بشین رفتی کنار تهیونگه عوضی نشستی

{فقط وانشاته اگه خوندین بعد به btsهیت ندین هااا ILOVE YOU}

+م..من خیلی معذرت می‌خوام
_معذرت میخوای
+,,,,,,,,
_بازم قانون ها رو فراموش کردی هاااا(با داد)
+نه قانون ها رو فراموش....
همین که میخواستی بگی حولت داد به طرف اتاقت و اومد تو
+,,,,,,,,
یه سیلی زد بهت افتادی کف اتاقت بقض کردی ولی نمی‌خواستی اشکات بریزه جیمین نزدیک شد و گفت

_یادته دیروز چطور زدمت هااا (با داد)
+اره یادمه چطور زدی یادمه با اون شلاق کفتی چطور منو زدی یجور زدی که زخمش هنوز هم درد می‌کنه یادمه ....یادمه (با گریه و صدای بلند )

جیمین خشکش زده بود و تو فقط گریه میکردی
بعد چند دقیقه جیمین بغلت کرد و گفت

_ گریه نکن خواهش میکنم گریه نکن
+,,,,(گریه)
جیمین بلند شد و از اتاق رفت بیرون فک میکردی چرا بقلت کرد چرا فقط سیلی زد برات خیلی عجیب بود
رفتی صورتت رو شوستی و خوابیدی
روز بعد ...
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
💜منتظر پارت بعدی باشید 💜
💜لایک کامنت کنید 💜💜💜💜💜💜💜
💜تا شب 🌃 پارت بعدی رو مینویسیم💜
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜