هر نفست را با زهر پشیمانی میسوزانم
هر نفست را با زهر پشیمانی میسوزانم،
هر امیدت را در تاریکی دفن میکنم،
هر رویایت را با دشنهی نفرت میدرم،
و هر فریادت را در سکوت مرگ خفه میسازم.
در سایهها به دنبالت میآیم،
پاهایت را در زنجیر ناامیدی میبندم،
و قدم به قدم، تو را به اعماق جهنمی که ساختهام فرو میکشم.
چشمانت را از نور محروم میکنم،
گوشهایت را از صدای رهایی میبرم،
و در رگهایت، سرمای ابدی را میدوانم.
هر حرکتت را نفرین میکنم،
هر لبخندت را به خاکستر بدل میسازم،
و هر لحظه از عمرت را با سایههای وحشت میپوشانم.
من آن پایانی هستم که همیشه گریزان بودی،
آن تیغی که در سکوت بر جانت مینشیند،
و آن سیاهی که هرگز از چنگش رهایی نخواهی یافت.
تو نمیخوابی،
چون کابوسهایت را با دستان خودم مینویسم.
تو نفس نمیکشی،
مگر وقتی که من اجازه بدهم.
هر صدا در تاریکی، نام من است.
هر سایهای که به تو نزدیک میشود، حکم من است.
من در رگهایت خزیدهام،
و خونت جز به فرمان من جریان نخواهد داشت.
پایان تو آغاز من است،
و آغاز من چیزی جز سقوط نیست.
هر امیدت را در تاریکی دفن میکنم،
هر رویایت را با دشنهی نفرت میدرم،
و هر فریادت را در سکوت مرگ خفه میسازم.
در سایهها به دنبالت میآیم،
پاهایت را در زنجیر ناامیدی میبندم،
و قدم به قدم، تو را به اعماق جهنمی که ساختهام فرو میکشم.
چشمانت را از نور محروم میکنم،
گوشهایت را از صدای رهایی میبرم،
و در رگهایت، سرمای ابدی را میدوانم.
هر حرکتت را نفرین میکنم،
هر لبخندت را به خاکستر بدل میسازم،
و هر لحظه از عمرت را با سایههای وحشت میپوشانم.
من آن پایانی هستم که همیشه گریزان بودی،
آن تیغی که در سکوت بر جانت مینشیند،
و آن سیاهی که هرگز از چنگش رهایی نخواهی یافت.
تو نمیخوابی،
چون کابوسهایت را با دستان خودم مینویسم.
تو نفس نمیکشی،
مگر وقتی که من اجازه بدهم.
هر صدا در تاریکی، نام من است.
هر سایهای که به تو نزدیک میشود، حکم من است.
من در رگهایت خزیدهام،
و خونت جز به فرمان من جریان نخواهد داشت.
پایان تو آغاز من است،
و آغاز من چیزی جز سقوط نیست.
- ۱۳.۸k
- ۰۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط