تو ترکم کردی
پارت ۲۴(آخر)
(فلش بک به فردا صبح)
ن.نارا نارا
بله چیه داداش*خواب آلود*
ن.بلند شو صبح شده بیا بریم صبحونه بخوریم
چشم شما برید منم میام
ن.باشه ولی سریع
باشع
ویو ادمین:
نامجون رفت پایین سر میز صبحونه نشست پند دقیقه فکر کرد که برای خوب شدن نارا چیکار کنه که وقتی دوماه هم تموم شد زنره بمونه چند دقیقه گذشت اما نارا نیومد
ویو نامجون:
چند دقیقه گذشت ولی نارا نیومد واسه چی بلند شدم رفتم بالا نگرانم چیزیش نشده باشه آروم در اتاق و باز کردم دیدم هنوز خوابیده خیلی کیوت و ناز بود ای خدا چرا این دختر اینقدر نازه آروم رفتم صداش زدم
ن. نارا
هوم
ن.دیر کردی یا بیا بریم صبحونه بخوریم
او ببخشید خیلی خوابم میومد برای همین یادم رفت
ن.اشکال نداره حالا بیا بریم صبحونمونو بخوریم
چشم داداش
ن.آفرین کوچولوی من
داداش من ۱۳ سالمه ها
ن.برای من هنوز کوچولویی
باشه من کوچولو بیاین بریم صبحونه بخوریم
ن.بریم
*سر میز صبحونه*
ن. نارا
بله داداش
ن.قرصاتو میخوری دیگه نه
البته
ن.خوبه
داداش
ن.جانم
یعنی من زنده میمونم؟
ن.معلومه که زنده میمونی عزیز دلم
امیدوارم
ن.خب دیگه بسه صبحونتو بخور
چشم
ن.آفرین
(فلش بک به وقتی دوماه میگذره)
ن. هی نارا کتابمو پس بده
نه نمیدم*خنده*
ن. مگه دستم بهت نرسه صبر کن
نمیخوام
ن. اهان گرفتمت که منو اذیت میکنی آره*نارا رو قلقلک میده*
+ وای..... داداش ......قلقلکم نده.... بسه ببب....خشید*نقطه ها به معنی خندست*
ن. بگو غلط کردم
غلط کردم گوه خوردم ببخشید
ن.آفرین دیگه این کارو نکنی ها
چشم
ن. آفرین *میبوستش*
خیلی خب بریم دیگه
ن.آره بریم
ویو ادمین:
اونا داشتن میرفتن خونه که یهو نارا دستشو میذاره روی قلبش و میوفته زمین
ن. هی نارا چیشد؟
دا....داش..... ق..لبم
ن.نارا عزیزم آروم باش
*نارا بیهوش میشه*
ویو نامجون:
نارا بیهوش شد خیلی ترسیده بودم نکنه بمیره امروز دوماه تموم میشه سریع به بادیگاردا گفتم نارا رو بزارن تو ماشین رفتم بیممارستان نارا توی اتاق عمل بود سه ساعتی میشد خیلی ترسیده بودم دکتر اومد بیرون
ن. آقای دکتر حال خواهرم چطورع؟
د.راستش حالشون خوبه ایشون شانس زنده بودن نداشتن حتما خیلی خوب ازش مراقبت کردین منتقل میشن به بخش میتونید ببینیدش
ن. خیلی ازتون ممنونم اقای دکتر
د.خواهش میکنم*میره*
ویو ادمین:
نامجون میره کنار تخت نارا میشینه کم کم نارا بهوش میاد
ن. نارا عزیزم حالت خوبه؟
آره داداش خوبم من کجام؟
ن.بیمارستان
یعنی زنده موندم؟
ن. آره قربونت برم زنده موندی
ممنونم داداش همش بخاطر شماست
ن. خواهش میکنم عزیزم چیزی نمیخوای
نه مرسی داداش
ن. نارا
بله
ن. خیلی دوست دارم فرشته زندگیم
منم دوست دارم داداش جونم
ویو ادمین:
نارا مرخص شد و حالشم خوب شد اون نه دسگه افسردگی نه بیماری و سرطان قلب داشت حالش کاملا خوب بود نامجون همیشه حواسش به نارا بود و نمیذاشت اذیت بشع خیلی دوستش داشت اونا زندگی عالی داشتن و در مورد کلارا اون خیلی بدبختی کشیده بود یه روز که نارا و نامجون اونو دیدن دلشون براش سوخت نارا از نامجون خواست که اجازه بده کلارا به عمارت برگرده نامجونم اول قبول نکرد اما بعد راضی شد کلارا برگشت و دیگه با نارا مهربون بود و کسی رو اذیت نکرد و نامجون و نارا تا اخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند
♡پایان♡
ببخشید چرت شد ایده نداشتم
(فلش بک به فردا صبح)
ن.نارا نارا
بله چیه داداش*خواب آلود*
ن.بلند شو صبح شده بیا بریم صبحونه بخوریم
چشم شما برید منم میام
ن.باشه ولی سریع
باشع
ویو ادمین:
نامجون رفت پایین سر میز صبحونه نشست پند دقیقه فکر کرد که برای خوب شدن نارا چیکار کنه که وقتی دوماه هم تموم شد زنره بمونه چند دقیقه گذشت اما نارا نیومد
ویو نامجون:
چند دقیقه گذشت ولی نارا نیومد واسه چی بلند شدم رفتم بالا نگرانم چیزیش نشده باشه آروم در اتاق و باز کردم دیدم هنوز خوابیده خیلی کیوت و ناز بود ای خدا چرا این دختر اینقدر نازه آروم رفتم صداش زدم
ن. نارا
هوم
ن.دیر کردی یا بیا بریم صبحونه بخوریم
او ببخشید خیلی خوابم میومد برای همین یادم رفت
ن.اشکال نداره حالا بیا بریم صبحونمونو بخوریم
چشم داداش
ن.آفرین کوچولوی من
داداش من ۱۳ سالمه ها
ن.برای من هنوز کوچولویی
باشه من کوچولو بیاین بریم صبحونه بخوریم
ن.بریم
*سر میز صبحونه*
ن. نارا
بله داداش
ن.قرصاتو میخوری دیگه نه
البته
ن.خوبه
داداش
ن.جانم
یعنی من زنده میمونم؟
ن.معلومه که زنده میمونی عزیز دلم
امیدوارم
ن.خب دیگه بسه صبحونتو بخور
چشم
ن.آفرین
(فلش بک به وقتی دوماه میگذره)
ن. هی نارا کتابمو پس بده
نه نمیدم*خنده*
ن. مگه دستم بهت نرسه صبر کن
نمیخوام
ن. اهان گرفتمت که منو اذیت میکنی آره*نارا رو قلقلک میده*
+ وای..... داداش ......قلقلکم نده.... بسه ببب....خشید*نقطه ها به معنی خندست*
ن. بگو غلط کردم
غلط کردم گوه خوردم ببخشید
ن.آفرین دیگه این کارو نکنی ها
چشم
ن. آفرین *میبوستش*
خیلی خب بریم دیگه
ن.آره بریم
ویو ادمین:
اونا داشتن میرفتن خونه که یهو نارا دستشو میذاره روی قلبش و میوفته زمین
ن. هی نارا چیشد؟
دا....داش..... ق..لبم
ن.نارا عزیزم آروم باش
*نارا بیهوش میشه*
ویو نامجون:
نارا بیهوش شد خیلی ترسیده بودم نکنه بمیره امروز دوماه تموم میشه سریع به بادیگاردا گفتم نارا رو بزارن تو ماشین رفتم بیممارستان نارا توی اتاق عمل بود سه ساعتی میشد خیلی ترسیده بودم دکتر اومد بیرون
ن. آقای دکتر حال خواهرم چطورع؟
د.راستش حالشون خوبه ایشون شانس زنده بودن نداشتن حتما خیلی خوب ازش مراقبت کردین منتقل میشن به بخش میتونید ببینیدش
ن. خیلی ازتون ممنونم اقای دکتر
د.خواهش میکنم*میره*
ویو ادمین:
نامجون میره کنار تخت نارا میشینه کم کم نارا بهوش میاد
ن. نارا عزیزم حالت خوبه؟
آره داداش خوبم من کجام؟
ن.بیمارستان
یعنی زنده موندم؟
ن. آره قربونت برم زنده موندی
ممنونم داداش همش بخاطر شماست
ن. خواهش میکنم عزیزم چیزی نمیخوای
نه مرسی داداش
ن. نارا
بله
ن. خیلی دوست دارم فرشته زندگیم
منم دوست دارم داداش جونم
ویو ادمین:
نارا مرخص شد و حالشم خوب شد اون نه دسگه افسردگی نه بیماری و سرطان قلب داشت حالش کاملا خوب بود نامجون همیشه حواسش به نارا بود و نمیذاشت اذیت بشع خیلی دوستش داشت اونا زندگی عالی داشتن و در مورد کلارا اون خیلی بدبختی کشیده بود یه روز که نارا و نامجون اونو دیدن دلشون براش سوخت نارا از نامجون خواست که اجازه بده کلارا به عمارت برگرده نامجونم اول قبول نکرد اما بعد راضی شد کلارا برگشت و دیگه با نارا مهربون بود و کسی رو اذیت نکرد و نامجون و نارا تا اخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند
♡پایان♡
ببخشید چرت شد ایده نداشتم
- ۷.۱k
- ۳۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط