خستـه ام از زندگی، اما جـوانی می کنم
خستـه ام از زندگی، اما جـوانی می کنم
دفترم را می گشایم شعر خوانی می کنم
دفترِ شعـرم سفید است و میانِ برگ ها
من هنـوزم نامِ او را، گُل فشانی می کنم
عشق خـود با او روایت کرده ام، اما دگر
دفتـرم را کُنـجِ گنجـه بـایگانی می کنم
من برای درد و رنج و غصه های عاشقی
اشک ها می ریزم و با غم تبانی می کنم
رفتـه عمری و هنـوزم من برای وصلِ او
رو بـه درگـاه و دعای آسمـانی می کنم
دفترم را می بَرم با خود از این دنیا، ولی
قصـهٔ این عـاشقی را، جاودانی می کنم
دفترم را می گشایم شعر خوانی می کنم
دفترِ شعـرم سفید است و میانِ برگ ها
من هنـوزم نامِ او را، گُل فشانی می کنم
عشق خـود با او روایت کرده ام، اما دگر
دفتـرم را کُنـجِ گنجـه بـایگانی می کنم
من برای درد و رنج و غصه های عاشقی
اشک ها می ریزم و با غم تبانی می کنم
رفتـه عمری و هنـوزم من برای وصلِ او
رو بـه درگـاه و دعای آسمـانی می کنم
دفترم را می بَرم با خود از این دنیا، ولی
قصـهٔ این عـاشقی را، جاودانی می کنم
۴.۲k
۱۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.