𝓟𝓪𝓻𝓽 83 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 83 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
جانگکوک : من میخوام دوباره مال من بشی میخوام دوباره خودم دستاتو بگیرم و کنارت بخوابم میدونم بخاطر من خیلی چیزا رو تحمل کردی من متاسفم ولی من خیلی دوست دارم نمیتونم ببینم که ازم دوری ا/ت
بهم زل زده بود بلند شد منم بلند شدم و جلوش وایسادم جعبه رو باز کردم انگشتر توش بود به انگشتر خیره شده بود
جانگکوک : ا/ت توام
حرفم تموم نشده بود که سریع اومد جلو و لباشو گزاشت رو لبام
یه لبخند از روی خوشحالی زدم و منم همراهیش کردم
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم بهم نگاه کردیم و خندیدیم دستشو گرفتم و حلقه رو دستش کردم پرید بغلم
ا/ت : ممنونم
منم بغلش کردم
جانگکوک : توام منو دوست داری؟
ا/ت : دیوونه شدی؟ معلومه که دوست دارم
محکم تر بغلش کردم
جانگکوک : پی از این به بعد از هم جدا نمیشیم
ا/ت : نه هیچ وقت جدا نمیشیم
........
درو باز کردم نگام میکرد انگار براش سخت بود صدای قلبش تا اینجا میومد نفسش تند شده بود دستشو گرفتم
جانگکوک : آروم باش ا/ت چیزی نمیشه
سرشو به معنی باشه تکون داد رفتیم داخل صدای آیشه اومد داد میزد تو اتاق بود
آیشه : جانگکوک تویی؟
جوری که بشنوه داد زدم
جانگکوک : آره تازه یکی رو هم با خودم اوردم
تا اینو شنید صدای قدمای تندش میومد که داشت میدویید یهو سر و کلش پیدا شد به ا/ت زل زده بود لبخند محوی رو لباش بود
ا/ت : سلام
دویید اومد پرید بغل ا/ت
آیشه : میدونی چقدر دلمون برات تنگ شده بود
ا/تم بغلش کرد خوبه حالا 1 سال ازم کوچیکتره عین بچه ها میمونه ( آیشه رو میگه )
ا/ت : اتفاقای بدی افتاد اما دیگه تموم شد دیگه هیچ جا نمیرم
آیشه : حق نداری جایی بری فهمیدی؟ تازه فیلیپم خیلی دلش برات تنگ شده
استرسو از چشماش خوندم اسم فیلیپ که میاد استرس میگیره
از ا/ت جدا شد
آیشه : اونو ندیدی بیا نشونت بدم
به من نگاه کرد بهش لبخند زدم آیشه دستشو کشید و برد سمت اتاق فیلیپ پشت سرشون رفتم در اتاقو باز کرد و به ا/ت گفت بره داخل استرس داشت مطمعنم الان نمیتونه بره دستمو گزاشتم پشتش باشگاه سمتم
جانگکوک : برو چیزی نمیشه
بهم لبخند محوی زد و آروم آروم رفت داخل اتاق آیشه درو بست
جانگکوک : چرا درو بستی
آیشه : بزار تنها باشن
جانگکوک : راست میگی
آیشه : خب معلومه
بهش خندیدم
جانگکوک : فکر نمیکردم انقدر ا/تو دوست داشته باشی
آیشه : کیه که ا/تو دوست نداشته باشه بگو کیه ها؟
جانگکوک : هیچ کی
آیشه : پس حرف نزن
بهش خندیدم
ا/ت ویو
درو بستن اونجت بود تو رخت خوابش نمیتونستم ببینمش اما عطرش کل اتاقو گرفته بود چقدر دلم برای این عطر تنگ شده بود رفتم جلوتر و جلوتر تا بلاخره دیدمش بیدار بود تا منو دید بهم خیره شد انگار منو شناخت دست و پا میزد و بلند بلند میخندید استرسم رفع شد دیگه چیزی جز آرامش توی بدنم نبود خم شدم طرفش و بغلش کردم بهش خندیدم
ا/ت : سلام
میخندید دستاشو گزاشت رو لپام
ا/ت : تو چقدر خوشگل شدی
بوسش کردم سرمو بردم تو گردنش و بوش کردم صبر کردم تا عطر تنش وجودمو فرا بگیره
تو همون حالت گفتم
ا/ت : نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود فیلیپ نمیدونی چقدر دلتنگت بودم
چیزی نمیگفت هیچ صدایی ازش نمیومد بهش نگاه کردم بهم زل زده بود بهش خندیدم
ا/ت : به من زل زدی؟ چرا؟
شروع کرد به خندیدن منم همراهش میخندیدم بالای سرم گرفتمش ذوق کرده بود نشوندمش زمین و کلی باهاش بازی کردم اون روز بهترین روز من بود تونستم بعد از این همه وقت از ته دلم بخندم و اشک شوق بریزم
3 سال بعد
جانگکوک ویو
جانگکوک : من میخوام دوباره مال من بشی میخوام دوباره خودم دستاتو بگیرم و کنارت بخوابم میدونم بخاطر من خیلی چیزا رو تحمل کردی من متاسفم ولی من خیلی دوست دارم نمیتونم ببینم که ازم دوری ا/ت
بهم زل زده بود بلند شد منم بلند شدم و جلوش وایسادم جعبه رو باز کردم انگشتر توش بود به انگشتر خیره شده بود
جانگکوک : ا/ت توام
حرفم تموم نشده بود که سریع اومد جلو و لباشو گزاشت رو لبام
یه لبخند از روی خوشحالی زدم و منم همراهیش کردم
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم بهم نگاه کردیم و خندیدیم دستشو گرفتم و حلقه رو دستش کردم پرید بغلم
ا/ت : ممنونم
منم بغلش کردم
جانگکوک : توام منو دوست داری؟
ا/ت : دیوونه شدی؟ معلومه که دوست دارم
محکم تر بغلش کردم
جانگکوک : پی از این به بعد از هم جدا نمیشیم
ا/ت : نه هیچ وقت جدا نمیشیم
........
درو باز کردم نگام میکرد انگار براش سخت بود صدای قلبش تا اینجا میومد نفسش تند شده بود دستشو گرفتم
جانگکوک : آروم باش ا/ت چیزی نمیشه
سرشو به معنی باشه تکون داد رفتیم داخل صدای آیشه اومد داد میزد تو اتاق بود
آیشه : جانگکوک تویی؟
جوری که بشنوه داد زدم
جانگکوک : آره تازه یکی رو هم با خودم اوردم
تا اینو شنید صدای قدمای تندش میومد که داشت میدویید یهو سر و کلش پیدا شد به ا/ت زل زده بود لبخند محوی رو لباش بود
ا/ت : سلام
دویید اومد پرید بغل ا/ت
آیشه : میدونی چقدر دلمون برات تنگ شده بود
ا/تم بغلش کرد خوبه حالا 1 سال ازم کوچیکتره عین بچه ها میمونه ( آیشه رو میگه )
ا/ت : اتفاقای بدی افتاد اما دیگه تموم شد دیگه هیچ جا نمیرم
آیشه : حق نداری جایی بری فهمیدی؟ تازه فیلیپم خیلی دلش برات تنگ شده
استرسو از چشماش خوندم اسم فیلیپ که میاد استرس میگیره
از ا/ت جدا شد
آیشه : اونو ندیدی بیا نشونت بدم
به من نگاه کرد بهش لبخند زدم آیشه دستشو کشید و برد سمت اتاق فیلیپ پشت سرشون رفتم در اتاقو باز کرد و به ا/ت گفت بره داخل استرس داشت مطمعنم الان نمیتونه بره دستمو گزاشتم پشتش باشگاه سمتم
جانگکوک : برو چیزی نمیشه
بهم لبخند محوی زد و آروم آروم رفت داخل اتاق آیشه درو بست
جانگکوک : چرا درو بستی
آیشه : بزار تنها باشن
جانگکوک : راست میگی
آیشه : خب معلومه
بهش خندیدم
جانگکوک : فکر نمیکردم انقدر ا/تو دوست داشته باشی
آیشه : کیه که ا/تو دوست نداشته باشه بگو کیه ها؟
جانگکوک : هیچ کی
آیشه : پس حرف نزن
بهش خندیدم
ا/ت ویو
درو بستن اونجت بود تو رخت خوابش نمیتونستم ببینمش اما عطرش کل اتاقو گرفته بود چقدر دلم برای این عطر تنگ شده بود رفتم جلوتر و جلوتر تا بلاخره دیدمش بیدار بود تا منو دید بهم خیره شد انگار منو شناخت دست و پا میزد و بلند بلند میخندید استرسم رفع شد دیگه چیزی جز آرامش توی بدنم نبود خم شدم طرفش و بغلش کردم بهش خندیدم
ا/ت : سلام
میخندید دستاشو گزاشت رو لپام
ا/ت : تو چقدر خوشگل شدی
بوسش کردم سرمو بردم تو گردنش و بوش کردم صبر کردم تا عطر تنش وجودمو فرا بگیره
تو همون حالت گفتم
ا/ت : نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود فیلیپ نمیدونی چقدر دلتنگت بودم
چیزی نمیگفت هیچ صدایی ازش نمیومد بهش نگاه کردم بهم زل زده بود بهش خندیدم
ا/ت : به من زل زدی؟ چرا؟
شروع کرد به خندیدن منم همراهش میخندیدم بالای سرم گرفتمش ذوق کرده بود نشوندمش زمین و کلی باهاش بازی کردم اون روز بهترین روز من بود تونستم بعد از این همه وقت از ته دلم بخندم و اشک شوق بریزم
3 سال بعد
۲۴۹.۴k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.